نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

سالروز شهادت محسن داودی دهاقانی

| سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ق.ظ

از تبار محمد(ص)!

در فروردین سال ۱۳۳۹ در آبادان متولد شد. دوران تحصیل را در اصفهان و تهران سپری کرد. طی انجام مبارزات دوران انقلاب، یک بار توسط ساواک دستگیر شد.🔸در دانشگاه در رشته فیزیک قبول شد اما بعد از مدتی انصراف داد و به خدمت سربازی رفت. می گفت: این جنگ حسینیان با یزیدیان زمان است.🔸محسن داودی دهاقانی پس از سالها مبارزه، در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۱۱ در صحراهای سوزان بُستان به شهادت رسید.💠درود خدا بر محمد و آل محمد و بر خمینی از تبار محمد(ص). درود بر شهدای اسلام که با نثار خونشان، راههای باطل را به نیستی کشاندند.🔹پدر و مادرم! اگر به فرزندتان علاقه دارید، بدانید از آنِ شما نیست؛ امانتی است در دست شما. مواظب باشید عشق فرعی، آن عشق اصلی را از یادتان نبرد.🔹در آغاز حمله بود که خبر شهادت دو یار اسلام و امام(رجایی و باهنر)را شنیدیم. بسیار متاثرم ولی روحیه انتقام از شیطان بزرگ در همه بچه ها بالا رفت.🔹عهد بستیم هرچه زودتر این مزدوران را در مرزها به جهنم بفرستیم و سپس مزدوران داخلی را.🔹خداوند لذت حرکت در راهش را به ما بچشاند که هر که به سرچشمه هستی دستی دراز کرد، تا غرق شدن در آن سرچشمه، آرام ندارد.

محسن داودی دهاقانی

برگزاری روضه های خیابانی

| جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ق.ظ

 

روضه های خیابانی

 

موکب حاج قاسم سلیمانی

در جستجوی شهادت!

| سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ق.ظ

در جستجوی شهادت!

  ۱۲-۱۰ساله بود که فهمیدیم چند روزه ناهار نمی خوره. گفتیم: حسن! روزه به تو واجب نیست. قبول نمی کرد؛ سحری خورده و نخورده، روزه می گرفت.🔸اون وقت ها، اتاق اختصاصی که هیچ، کمد جداگانه هم نداشتیم. اما حسن یک کمد اسرارآمیز داشت که ما کوچکترها فقط می دونستیم  داخلش چند تا شیشه ادکلن داره! بعد از شهادتش کلی اعلامیه امام و کتب شهید مطهری و شریعتی ازش در آوردیم.🔸نوحه های بخشو رو خیلی خوب می خوند. زن های همسایه می گفتند: خدا حسن رو به شما ببخشه که دل ها رو عاشورایی می کنه.🔸حسن بچه مسجدسلطانی بود. برای بچه ها، آموزش سینه زنی بوشهری می گذاشت. نحوه حرکت دست و پا و زمان حرکت کمر و..!🔸چندنفری می رفتن توی پاساژها و حسن با اون صدای بلندش داد می زد: بگووو! بقیه جواب می دادن: مرگ بر شاه! ؛ و فرار می کردن.🔸اون شب به یک مشروب فروشی هم حمله کردند و شیشه هاش رو شکوندند.برای فرار از دست مامورها، وارد سینما رکس شدند که درب سینما بسته شد و"حسن عباسی نیا"و چندنفر از همرزمانش درآن فاجعه شهیدشدند.💠وزنه بردار بود و خوش هیکل.برادرم جسدش را شناسایی کرد ولی همان وقت سکته کرد وتا سالها در حرکت کردن مشکل داشت.

 

 

 

 

شهید عبدالجواد جعفری زیارتی

قاری قرآن بخوان، آغاز کن! 

     از بچه های مسجد کارون بود و بدلیل تسلط در قرائت قرآن، وظیفه آموزش قرآن به نیروها را برعهده گرفت.🔸یک هفته قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت: مادر! این عکس را به شما می دهم به شرطی که آن را قاب کنید. به شوخی هم گفت: زیر عکس بنویسید "شهید جواد زیارتی"!
✳️شکر و سپاس خدایی را که ما را از تباهی نجات داد و امام زمان را ناظر بر کارهای ما کرد.
پس چه خوب است که انسان در راه خالق خود کشته، مفقود الاثر و یا اسیر شود. ما درس شهادت را از امام حسین (ع )، درس مفقودالاثر شدن را از مادرِ بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) و درس اسیر شدن را از حضرت زینب کبری و امام سجاد(ع ) آموخته ایم. 

💠۱۳۶۴/۵/۲۴ سالروز شهادت معلم قرآن، فرمانده پادگان آموزشی تیپ ۷۲ محرم، پاسدار شهید عبدالجواد جعفری زیارتی در عملیات عاشورای ۲ در منطقه عملیاتی چنگوله است. شادی روحش صلوات.  

   ❇️ماه را کن همنشین با قلبها
مهر را در ما طنین انداز کن

تشنه کام جام خورشیدیم ما
قاری قرآن ! بخوان ، آغاز کن

شهید منا حاج حسین بغلانی

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

حسین بغلانی

خادم! 

        اسمش حسین بود و به عشق امام حسین(ع)، فرزندش را علی اکبر نام نهاد.

کارمند بانک بود.می گفت تا جایی که ممکن است نباید بگذاریم مردم بدون نتیجه از اینجا بیرون بروند.

در شادی های دیگران همیشه پیش قدم بود. در عروسی ها، از کمک مالی گرفته تا دادن ماشین عروس، رد پایی از حسین دیده می شد.

رفتم بانک تا به او سری بزنم. با صحنه خنده داری مواجه شدم. کتش را روی زیرپیراهنی پوشیده و در حال کار کردن بود! گفت: همکارم از بوی عطری که زدم حالش بد می شد، پیراهنم را در آوردم!

حجاج از بس او را در حال کار کردن می دیدند،تا مدتها فکر می کردند از عوامل کاروان است!

در رستوران منتظرش بودم که دیدم پا برهنه آمد داخل! گفت:یک پیرزن پاکستانی دمپایی نداشت و پاهایش از آفتاب سوخته بود،دمپاییم را به او دادم و پاهایم را با کارتن بستم!

درمسیر رَمی جمرات، پیرمردی بدحال شد.حسین او را به درمانگاه رساند و گفت: دوباره به دیدنت می آیم؛اما در راه برگشت از مسیری رفت که به خیابان ۲۰۴منتهی می شد.حسین بغلانی و ۴۶۳حاجی ایرانی در این خیابان-درفاجعه منا-به شهادت رسیدند. مزارمطهرش را در گلزار شهدای آبادان زیارت کنید.

خون نگاران!

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۰۹ ق.ظ

مرتضی دهکردیان

خون نگاران!
  باید سی و پنج تابستان بگذرد، آستانه محرم بشود و ماه مرداد دستمان را بگیرد و ببرد به سال ۶۴ در چنگوله؛ جایی حوالی غرب کشور.

همان روزی که تصویربردار آبادانی ،  مرتضی دهکردیان سر پایین آورد تا بر روی کاسه آب بنویسد: یا حسین!

برای سر بر آستان دوست نهادن، فرقی نمی کند شمشیری سرد، خون تو را برگردن بگیرد یا تکه آهن گداخته‌ی خمپاره!

امروز سی و پنج سال از عملیات عاشورای ۲ می گذرد. عملیاتی عاشورایی که خون‌نگار جنوبی به نام "مرتضی دهکردیان"، از یک‌سو با یاد همسر و سه دختر خردسالش در آبادان، و از سویی در هوای یار، به دیدار معشوق شتافت، تا یادمان بماند که هر روزی عاشورا و هر زمینی کربلا است.

مرتضی در آن عاشورای دوم، بعد از جاودانه کردن صحنه‌های بی‌نظیر عاشقی، دقایقی آرام نشست تا جرعه  آب بنوشد. شاهدان واقعه می گویند : مِهر حسین بن علی(ع)، قلم او را حرکت داد تا روی کاسه آب بنویسد : سلام بر حسین؛ اما . . .
تکه آهن گداخته‌ای سرش را دو نیمه کرد و به ارباب شهیدش پیوست.

السلام علی الحسین و علی اصحاب الحسین(ع)

سالروز شهادت شهید احمد طاهری خانکهدانی

| چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۸ ب.ظ

شهید احمد طاهری خانکهدانی

کسی که لب زد بر جام تویی، ناکام منم!  

     نام: شهید احمد طاهری خانکهدانی
تولد: ۱۳۴۴/۱۰/۱۰ * آبادان
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: ابتدایی(بدلیل مشکلات اقتصادی)
یگان خدمتی:تیپ ۵۵ هوابُرد ارتش
شهادت: ۱۳۶۵/۵/۲۲ * کردستان(بانه)
مزار مطهر: گلزار شهدای شیراز

🔸" اِن کان دینُ محمّد لَم یَستَقِم اِلّا بِقَتلی، فَیا سُیوفُ خُذینی"
 اگر آئین محمد(ص) جز با کشتن من استوار نمی گردد، پس ای شمشیرها مرا دریابید.
🔹منظور از جبهه رفتنم این نیست که عراقی ها را نابود کنم صدام را بکشم و خاک را تصرف کنم؛ بلکه هدف اصلی از همه اینها بالاتر است و آن رسیدن به لقاء الله و نزدیک شدن به خداست .
🔸خواهشی که از ملت غیور شهید پرور ایران دارم این است که سخنان امام خمینی را سر لوحه زندگی قرار داده و بعد از نماز، امام را دعا کنند و شعار همیشگی "خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار" را از یاد نبرند.
 🔹ای پدر و ای مادر عزیز!
به من ناکام نگوئید! چون من به کام خود رسیدم و خط خمینی که خط سرخ شهادت است را انتخاب کردم.
🔸و این را بدانید که من امانتی بودم در دست شما که صاحب اختیار این امانت، خداوند قادر متعال است.

سالروز شهادت شهید محمدباقر دورقی زاده

| دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۰ ب.ظ

محمدباقر دورقی زاده

آقای بخشدار! 

  اوایل که او را نمی شناختند هرجا می رفت می گفت: ازطرف بخشداری آمده ام برای کمک؛ نمی گفت بخشدارم!

شریک  غم و شادی مردم بود و تا حد ممکن در مراسماتشان شرکت می کرد.

با روستایی ها، رابطه برادری داشت نه اداری. حتی بچه های کوچک او را می شناختند و دوستش داشتند.

در بخشداری یک تیم پا به کار داشت که صبح ها بدنبال انجام کارهای اداری و جذب امکانات در فرمانداری و ادارات بودند و شب ها می نشستند پای صحبت و درد دل مردم منطقه. از این نشست و برخاست ها، برنامه توسعه منطقه را نوشتند.

از کاشت تا برداشت و حتی بازاریابی برای فروش محصول کشاورزان در کنارشان بود. مثل یک کارگر، محصول کشاورزان را به دوش می کشید تا هزینه کمتری کنند.

آن روز هم  بخاطر همراهی با خانواده ای که قصد اثاث کشی داشتند در بخشداری مانده بود. حوالی ساعت ۵ عصر بود که صدای انفجاری او را به محوطه بخشداری کشاند. در حین کمک به همکار آسیب دیده اش بود که با انفجار خمپاره ای، به شدت زخمی شد و در بیمارستان آیت الله طالقانی آبادان به یاران شهیدش پیوست

۱۳۶۳/۵/۲۰،سالروز شهادت بخشدار جزیره مینو، شهید محمدباقر دورقی زاده گرامی باد🌹

سالگرد شهادت برادر بسیجی محمدرضا دِشمیر

| دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۴ ب.ظ

محمدرضا دشمیر

فَقدُ البَصَرِ، اَهوَنُ مِن فقدِ البَصیرَه!

  از سلاله سادات بودند و پدر به عشق جدش پیامبر(ص)، نام او را محمدرضا گذاشت.

در دوران کودکی و در حین بازی، یک چشمش را از دست داد. کلاس اول که بود شخصی او را مسخره کرد. من شدیدا با آن شخص دعوا کردم، اما محمد با وجود سن کمش، خیلی پخته پاسخ داد که: اشکالی ندارد او نمی داند نباید کسی را مسخره کند. خداوند آدم هایی که دیگران را مسخره می کنند را دوست ندارد.

پدر مقدمات رفتن به خارج از کشور برای عمل کاشت چشم مصنوعی محمد را فراهم کرده بود که جریانات انقلاب شدت گرفت. او براحتی از این سفر صرف نظر کرد.

مدتی بود که مفقود شده بود! هرچه می گشتیم، کمتر نشانی از او می یافتیم. مدتها بعد مشخص شد که برای جهاد در کنار برادران افغانی در برابر کمونیستها(کشورشوروی سابق)، به افغانستان رفته است.

بعد از شهادتش متوجه شدیم که موقع گرفتن حقوق، حق نیازمندان را از مالش جدا می کرد.

با بصیرت مثال زدنی اش مصداقی از حدیث امام علی(ع) بود که فرمود: «نابینایی آسان‌تر است از کوردلی!». برادر بسیجی"محمدرضا دِشمیر"پس از سالها مجاهدت در تاریخ۱۳۶۰/۵/۲۰ به شهادت رسید.مزار مطهر او در گلزار شهدای آبادان است.

شهید محمدرضا جلیلیان

| پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۲۷ ق.ظ

 شهید محمدرضا جلیلیان

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست!
🔹مرگ حق است و شهادت در راه معشوق افتخاری است که نصیب هرکس نمی شود.
بعد از مرگم سیاه نپوشید چون سیاه پوشیدن و گریه کردن سزاوار مولایم امام حسین (ع) است.

🔸 ۲ مرداد ۱۳۶۷ سالروز شهادت فرزند آبادان، سرباز کمیته انقلاب اسلامی، شهید محمدرضا جلیلیان در منطقه شلمچه است.
او را یاد و شاد کنیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)                        
 
💠کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند
شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی
لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند   

   "سیدمحمدمهدی شفیعی"

محمدعلی ایوبی

گُلهای زیر باران! 

  درفصل گرما،همیشه یکی ازبچه های محله که پیاده بود،مسافردوچرخه کوچک محمد می شد🔹شخصی کودکان محله را آزارمی داد.مراجع قانونی رامطلع کرد وتامجرم به سزای عملش نرسید،قضیه را رها نکرد.🔶می گفت جبهه لبنان بایدتقویت بشه تا اسراییل نتونه ازآنطرف فشار بیاره◻️مادر،ساک محمد را شناخت؛ لباس بسیجی، پیژامه، مهر و سجاده؛کل وسایل بجا مونده ازمحمد بود.او رفت و هیچ وقت نه خبری ازش اومد و نه پیکری.    

▪️۳۱ تیرماه۶۱سالروز شهادت بسیجی شهید"محمدعلی ایوبی کوار"گرامی باد 

💠امشب بیا یک سر به خوابم ماه تابان
حالی بپرس ازمادر پیرت پسرجان
دیگرسراغ ازما نمی گیری،کجایی؟
شایدکه یادت رفته قول زیرقرآن
توهمنشینی باجوانان بهشتی
لطفی ندارد دیدن ماسالمندان
شرمنده‌ام مادردلم خیلی گرفته
ناراحت ازحرفم نشو رو برنگردان
پیش سماور رو به رویایش نشسته
مادربزرگ پیر من باچشم گریان
چیزی نمی‌گوید ولی ازچشم‌هایش
می‌شدبفهمی دراتاقش هست مهمان
داردبرایش چای می‌ریزد ولی او
مثل همیشه لب نخواهد زد به فنجان
عطرعجیبی خانه را پر کرده شاید
عطرگُلی باشدکه مانده زیرباران

سالروز شهادت پاسدار شهید احمد آقاجری گرامی باد

| سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ق.ظ

شهید احمد آقاجری

جای برادران غیورم چه خالی است!

در عملیات رمضان، احمد شد مسوول بهداری تیپ بعثت. بچه ها به شوخی بهش می گفتند سرتیپ! اورژانس بهداری را راه اندازی کرد ولی دلش آنجا نبود. اسلحه برداشت و با بچه ها زد به خط که در یک مرحله از عملیات مفقود شد. خبر شهادتش هم در ستاد امداد جبهه بهمون رسید. خیلی ناراحت شدیم ومطابق معمول خبر شهادت را روی پلاکاردی نوشتیم. منتظر خشک شدن پارچه بودیم تا آن را روی دیوار نصب کنیم که عصر همان روز، ناگهان احمد وارد مقر شد. موجی از شادی مقر را فرا گرفت.پلاکارد را بهش نشان دادیم و گفتیم حالا با این چه کنیم؟ لبخند ملیحی زد و گفت: "نگهش دارید؛ بزودی به کارتون میاد."و خداحافظی کرد.
احمد، روز بعد در تک نیروهای بعثی آسمانی شد. (راوی: برادر پاسدار محمدرضا فرخی نژاد-مسوول وقت بهداری سپاه آبادان)

💠یکم تیرماه سالروز شهادت پاسدار شهید احمد آقاجری گرامی باد🌹

🔸اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است

جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشکسالی است
 
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است

بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است

معلم آبادانی، محمدرضا ریاحی سامانی

| سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۰ ق.ظ

محمدرضا ریاحی سامانی

تنها یک ماه بعد

   نام: محمدرضا ریاحی سامانی
پدر: غلامرضا-کارگر
مادر: فردوس-خانه دار
حرفه: تراشکاری
مدرک: دیپلم ریاضی
شغل: معلم
اعزام: ۱۳۶۱/۳/۲۰
شهادت: ۱۳۶۱/۴/۳۱ - شلمچه
تنها حرفی به عنوان آخرین کلمات روی کاغذ می آورم تا بلکه آنان که برای در هم کوفتن برخاسته اند بفهمند که الهامات امام خمینی، عاشقانی ساخته که هیچ سر از پا نمی شناسند.

و اما ای پدر صالح و مادر مومنه ام! حلالم کنید مخصوصا در ایامی که پدر پیر و عزیزم احتیاج به من داشت که عصای دستش باشم.

من از مال دنیا چیزی ندارم زیرا با فقر و بدبختی بزرگ شده ام وطالب مال دنیا و گردآوری آن نبودم.
در مورد دفن کردن من ، آرزو دارم در کربلا دفن شوم ولی اگر امکان نداشت نمی خواهم شما را به زحمت بیندازم زیرا سرور شهیدان جنازه ما را به کربلا خواهد برد.
همگی شما را دوست دارم. 

  💠معلم آبادانی، محمدرضا ریاحی سامانی تنها یک ماه بعد از اولین اعزامش به جبهه به شهادت رسید تا مصداقی باشد از این حرف امام خمینی(ره) که: "خوشا به حال شهدا، که ره صد ساله را یک شبه طی کردند.‏‎ ‎‏معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.‏"

شهید علی اکبر پوردلیر

عشق است بر آسمان پریدن
صـد پرده بـه هـر نفـس دریدن! 

🔸در زمان شاه و در حالی که در استخدام نیروی هوایی ارتش بود ۳ بار به دلیل شرکت درتظاهرات، سنگ پرانی به سوی خودروهای نظامی و توزیع اعلامیه دستگیر و روانه زندان شد که با فرار شاه از ایران، از زندان آزاد شد.

علی اکبر از سوی ارتش یک بار موفق به حضور در جبهه شد و به قدری عاشق شهادت بود که نه تنها از ترور برادرش شهید محمدحسین نگران نشد بلکه همیشه می گفت: برادرم سعادت داشت که شهادت نصیبش شد.
او به دنبال تحقق هدفش چهار بار بعنوان نیروی بسیجی به جبهه رفت تا این که در سی و یکم تیر 1361 در عملیات رمضان و در حالی که ذکر ائمه اطهار را به لب داشت به آرزوی دیرینه اش رسید.
💠شهید علی اکبر پوردلیر یکی از ۳۸ شهید آبادانی نیروی هوایی مقتدر ارتش جمهوری اسلامی ایران است. 

 🔹عشق است بر آسمان پریدن
صـد پرده بـه هـر نفـس دریدن
 
اول نفـس از نفـس گسستن
اول قــــــدم از قــــــدم بریدن
 
نادیـده گـرفـتـن این جهـان را
مَـر دیــــده خـویـش را بدیدن
 
گـفـتـــم کـه دلا مبـارکت بـاد
در حـلـقـه عـاشقـان رسیدن

  مولانا

ایام شهادت پاسدار شهید عبدالحاکم بن رشید

| دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۲ ق.ظ

عبدالحاکم بن رشید

دستفروش! 

    ۴-۵ تا رفیق جون جونی بودیم که همگی در مسجد ابالفضل(ع) جمشید آباد فعال بودیم. حاکم، غلامرضا، کمال ،محمدرحیم و من. انقلاب شده بود و ما با اینکه سن کمی داشتیم علیه گروهکهای ضد انقلاب که هرکدام سابقه و برو و بیایی داشتند، کار می کردیم. یکی از مغازه های بازار جمشیدآباد که متعلق به برادر شهید محمدرحیم دهداری بود محل فعالیتمون بود. خانواده حاکم از نظرمالی اوضاع نسبتا خوبی داشتند ولی او در کنار تحصیل و فعالیتهای انقلابی، دستفروشی هم می کرد. بهش گفتم: شما که مشکل مالی ندارید چرا کار می کنی؟ گفت: می خواهم از الان روی پاهای خودم بایستم!

   🔸حاکم در سن ۱۹ سالگی در عملیات رمضان اسیر شد و طبق شواهد، همان موقع به همراه تعداد زیادی از رزمندگان اعزامی از آغاجری به شهادت رسید. پیکر پاکش بعد از گذشت بیش از ۱۰ سال تفحص شد و در گلزار شهدای آبادان آرام گرفت.(راوی: برادر رزمنده حسین رشیدی)                                              💠ایام شهادت پاسدار شهید عبدالحاکم بن رشید را گرامی بداریم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)🌹

شهید محمدتقی محقق زاده

آقای گُل !

     اوایل انقلاب محمدتقی در ستاد حزب الله آبادان فعالیت می کرد که با گروهک های ضد انقلاب درگیر بودند.یک بار که او را تنها گیر آورده بودند چند نفره بهش حمله کردند. سینه محمدتقی بخاطر اصابت تیزبر ۱۴ تا بخیه خورد. 

🔸محمدتقی فوتبالیست حرفه ای بود.بازیش آنقدر خوب بود که به تیم ملی هم دعوت شد؛ ولی نرفت. می گفت: بخاطر جنگ نمی تونم آبادان را ترک کنم. 

🔹اوایل سال61 بود؛ قبل از عملیات آزادسازی خرمشهر. قرار بود دو ماه دیگر جام جهانی در کشور اسپانیا برگزار شود. تقی گفت: من حتما حداقل برای دیدن بازی فینال می روم! بهش گفتم: ما را سر کار گذاشتی؟ برای رفتن به خارج از کشور پاسپورت و پول نیاز هست. گفت: ان شا الله اگر خدا بخواهد همه چیز درست می شود. من پاستورتم را از خدا گرفته ام! آن زمان متوجه گفته اش نشدم، تا اینکه مدتی بعد در عملیات رمضان به شهادت رسید. 

   💠۲۹ تیرماه سالروز شهادت بسیجی شهید محمدتقی محقق زاده است. شادی روحش صلوات

۲۹ تیرماه هرسال یادآور شهادت شهید علی اردوانی

| يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۷ ق.ظ

 

شهید علی اردوانی

به نام خدا "مشتری خون شهیدان"

  و بنام الله "مدافع مستضعفان" تاریخ
سلام به "رهبر آگاه" مسلمان جهان امام خمینی!
🔸اگر ارادۀ خدا بر این قرار گیرد که من به وسیله کفار به شهادت برسم باز هم چیزی جز شرمساری در مقابل او ( الله ) ندارم که بگویم.
🔹این اولین بار نیست که صفوف حق و باطل مقابل هم قرار میگیرند و باز مانند همیشه به یاری الله یکتا ( انّ حزب الله هم الغالبون ) همانا حزب خدا پیروز است.
🔸وصیت می نمایم که اولاً بخاطر خدا و حفظ اسلام خواهر کوچکم را در این مقطع حساس زمانی دختری زینب گونه پرورش دهند تا بتواند در این "جامعه که احتیاج شدید به مبلغین زن" می باشد در این راه خدمت کند .
💠 ۲۹ تیرماه هرسال یادآور شهادت شهید علی اردوانی است.
با او پیمان ببندیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)🌹

شهید محمود شعبانی

 

عاشق موهاش بود!

بزرگترین مشکلش درمدرسه این بود که می گفتند باید موهاش رو کوتاه کنه! آخرین تصویری که از محمود یادم میاد اینه که در رمضان ۶۱ سر سفره افطار بودیم؛ یک تیشرت قرمز به تن داشت و موهاش رو ماشین کرده بود! همیشه برام سوال بود که چرا موهاش رو از ته زده بود.. 

   بعدها که کتاب خاطرات شهدا رو خوندم دلیل کارش رو فهمیدم؛ باید از دلبستگی های دنیا دل کند تا لایق شهادت شد.(راوی:خواهر شهید)

    💠۲۸ تیرماه سالروز شهادت بسیجی شهید محمود شعبانی است.او برادر کوچک تر سردار شهید محمد شعبانی فرمانده گردان فجر از تیپ امام حسن(ع) است. 

   🔹باید گذشتن از دنیا به آسانی                        باید مُهیّا شد از بهر قربانی 

    تا کی کنی جان را در قیدِ تن محصور    ُکُن حُبّ دنیا را از قلب پاکت دور 

با چهره ی خونین سوی حسین رفتر            زیبا بُوَد این سان معراج انسانی

  شاعر:حبیب الله معلمی

برخی از شهدای آبادان در ۲۷ تیرماه

| جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۷ ق.ظ

شهدای آبادان در روز ۲۷ تیرماه

سفرکرده ها روسفید اومدن  

       جَوونا دوباره شهید اومدن! 

    شهدای آبادان در روز ۲۷ تیرماه را بیشتر بشناسیم

۲۶ تیرماه سالروز شهادت شهید عبدالرضا کمالی

| پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۲ ق.ظ

شهید عبدالرضا کمالی

 

سر به راه!

   🔸وصیتم را با نام الله شروع می‌کنم، چون‌که آغازگر زندگی و مرگ است؛
و با نام رهبری که هرلحظه‌ی عمرش برای مستضعفان جهان، دریایی از نعمت است
و ملتی که با خلوص جانش را در این راه نهاده است.
🔹این وصیت‌نامه در قبال وصیت‌نامه‌های شهدا ارزشی ندارد.
خدایا! هم‌اکنون که وصیت‌نامه را می‌نویسم با دلی پر از درد و گناه، خواستم به‌پیش تو بیایم و با شهیدانی که جسدهایشان بعد از ماه‌ها یا هفته‌ها و یا ... پیدا می‌شود، ملاقات کنم.
🔸خواهران و برادران! مبادا قلب امام را از خود برنجانید که قلب امام زمان را رنجانده‌اید.
💠۲۶ تیرماه سالروز شهادت"شهید عبدالرضا کمالی" است که درعملیات رمضان بر اثر برخورد ترکش به گردن، "بدون سر" به شهادت رسید.
     می‌دوانند یلان، مَرکبشان پی کرده است/ دشت‌ها را تن بی سرشان طی کرده است
زیر باران، یله در سلسله، مردان بی سر/ طبلها خامُش و در ولوله مردان بی سر
یل ِتکبیر سلاحیم در آن میدان، ما/ ناگهان دست و گریبان شده با شیطان، ما
ره نه این است؛ ره آغشتۀ ما افتاده است/ از ازل تا به ابد، کشته ی ما افتاده است

شهید اسماعیل امینی پور شبانکاره

| پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ق.ظ

شهید اسماعیل امینی پور شبانکاره

همصدا با حلق اسماعیل!                             
امـت مسلمان ایران قـدر و شکرگزارى این نعمت را بعمل آورید و از بت شکن زمان، خمینـى کبیر اطاعت نمائید که افتـخار و سعـادت دنیـا و آخرت شما مى‌باشد.
حلالم نمائید و اگرسعادت نصیبم گردید و شهید شدم، مرا در آبادان دفن نمائید.

شهید "اسماعیل" امینی پور شبانکاره، از شهدای بسیجی متولد سال 1345 در شهرستان آبادان می باشد ، وی تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و پس از سالها حضور در جبهه، در سال 1362 در پنجوِین عراق به شهادت رسید. پیکر مطهرش سالها در منطقه بر جای ماند و پس از تفحص در سال 1378 به خاک سپرده شد.

پاسدار شهید سامی(سلمان)

واخر پاییز ۵۹ بود.در نخلستانهای ذوالفقاری در قبضه خمپاره ی کمیته عشایر که سلمان فرمانده اش بود خدمت می کردم. متوجه شدم که سلمان در زمان هایی خاص، بدون اطلاع مقر را برای دقایقی طولانی ترک می کرد.
یکبار در حال گشت زنی بودم که از دور سلمان را دیدم که در کنار خانمی نشسته است. نزدیک تر که شدم دیدم که در حال غذا دادن به یک پیرزن است. سلمان با اشاره به من فهماند که "چیزی نگو و بنشین!"
بعد از انجام امورات شخصی پیرزن، به سمت مقر حرکت کردیم.
توی مسیر سلمان گفت: سعید! شتر دیدی ندیدی ها! گفتم: قضیه چیه؟ گفت: یک روز در حال عبور از خیابان بودم که صدای کمک خواستن زنی را شنیدم! نزدیک که شدم دیدم پیرزنی در نهر آب پر از خار و خاشاک افتاده و چون نابیناست توان خارج شدن را ندارد. او را بیرون آوردم و از آن وقت تا به حال، هر روز غذایم را می آورم و به غذا دادن، نظافت و انجام کارهایش مشغول می شوم. (راوی: برادر جانباز سید سعید ساجد)

     🔸۲۴ تیرماه ۱۳۶۰سالروز شهادت فرمانده عملیات کمیته عشایر"انقلاب اسلامی" آبادان، پاسدار شهید سامی(سلمان)برقول گرامی باد

سالروز شهادت یوسف ماحوزی

| سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۲ ق.ظ

یوسف ماحوزی

حُسن یوسُف! 

  نام: یوسف ماحوزی
پدر و مادر: جواد و آمنه
تولد: ۱۳۴۱/۶/۳۰ / آبادان
شغل: کارگر شرکت نفت
شهادت:۱۳۶۱/۴/۲۴ / شلمچه
یگان اعزام کننده : بسیج

محل دفن: بهشت اکبر اَهرَم-بوشهر   مدرک تحصیلی: راهنمایی
عملیات: رمضان 

    🔸یک روز زن همسایه به من گفت: خانم ماحوزی این چه حرفهاییه که به یوسف یاد می دید؟ بد میشه برامون ها! گفتم: مگه چی میگه؟ گفت میگه: خودم باید شاه را بیرون کنم. مگه خودم چِمِه؟ خودم باید بجای شاه بنشینم! اون موقع یوسف ۴ ساله بود.  

    🔹 می گفت باید جان خودم را فدای امام کنم و برای معرفی امام همه کار می کرد. برای بزرگترها عکس و اعلامیه توزیع می کرد؛ به بچه های کوچک شیرینی و شکلات می داد و بهشون می گفت مرگ بر شاه بگید!

   🔶بهش گفتم پدرجان شما 3 ساله که میری جبهه. دین خودت را ادا کردی دیگه! جواب داد: پدر مقصد ما معلوم است تا پیروزی بر کفار ستمگر اگر جانم را هم فدا کنم از جبهه دست بر نمی دارم.

سالروز عروج شهیدمفقودالاثر حسن روشنگر

| سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۱ ق.ظ

حسن روشنگر

 دیدبان!

  بعد از فتح خرمشهر حسن را دیدم.خاطره جالبی از اسارتش برایم تعریف کرد: وظیفه انجام شناسایی درآنسوی کارون را بعهده داشتیم که با بیسیم چی همراهم به دام نیروهای بعثی افتادیم!بعثی ها درحال عقب نشینی بودندو شدیدا به اطلاعات نیاز داشتند.سرهنگ بعثی ازمن پرسید: درمحورتان چه تعداد نیرو دارید؟ با لبخند جواب دادم: چند یگان از سپاه، ارتش ونیروهای بسیجی! نیروی دیگر بعثی به سرهنگ گفت که تسلیم شویم! من هم این پیشنهاد را تاییدکردم که ناگهان سرهنگ یک سیلی آبدار به صورتم زد و دستور داد ما را به بصره ببرند . درمسیر شلمچه بودیم که ماشین مورد هدف رزمندگان اسلام قرارگرفت و زخمی وخونین توسط بچه ها نجات پیدا کردیم!

🔹حسن دیدبان بود و وظیفه اش شناسایی مواضع دشمن.چندروزقبل ازعملیات رمضان دیدمش؛خیلی خوشحال بود. می گفت دیروز همین جا به محضر سیدالشهدا مشرف شدم ولی از محتوای حرفها چیزی نگفت. چند روز بعد به شهادت رسید و سِرّ نجوای عاشقانه اش فاش شد.

(راوی:برادر رزمنده فرهاد فرحیدر) 

   💠۱۳۶۱/۴/۲۴سالروز عروج شهیدمفقودالاثر حسن روشنگر است.

ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد!

| دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ق.ظ

رسول روشندل

🔸مثل همه مردم ایران، "فتح خرمشهر" برایش رویایی شیرین بود؛ که محقق شد. 

   🔹مثل اویس قرنی، دیوانه وار عاشق دیدار امام خود بود، اما زیرکانه عمل به دستورش را بر دیدار رویش ترجیح داد؛ و ماند.

  🔸شب آخر و در آخرین دیدار، دستان مادر را بوسید و گفت: به جبهه میروم و بعداً درس نیمه تمامم را ادامه می دهم؛ و رفت.                                              💠"رسول روشندل" ۱۹ ساله به جبهه رفت، در عملیات رمضان به شهادت رسید و مکتب نرفته، معلمِ صد مدرّس شد!  

   ▫️ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد  

   دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

   نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

    به غمزه مسئله آموزِ صد مدرس شد

       "حافظ شیرازی"

بسیجی مخلص، "سعید نصاری"

| دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ق.ظ

سعید نصاری

 

عقل می گوید بمان؛ عشق می گوید برو!

🔸چند روز قبل از شروع عملیات،
خانواده بهش گفتند نامزدت آمده شیراز، بیا تا مراسم عقدتان را برگزار کنیم.
همان روزها هم برای شرکت در دوره سپاه اسمش درآمده بود.
نه عقد کرد و نه به دوره سپاه رفت! 

  می گفت: برای این کارها وقت هست الان عملیات در پیش داریم نباید از شرکت در عملیات جا بمانم!
عملیات رمضان شروع شد، بسیجی مخلص، "سعید نصاری" در روز دوم عملیات مورخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ در هلالی کوشک به شهادت رسید.

   💠عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه ی خورشید نَبُرد، عشق را در راهی که می رود، تصدیق خواهد کرد؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست.  "فتح خون-شهید سیدمرتضی آوینی"

می روم مادر که اینک کربلا می خوانَدَم!

| دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ق.ظ

هوشنگ قاسمی زاده

🔸منتظر تولد بچه شان بودند.نذر کرد که اگر دختر شد اسمش فاطمه باشد و در گرمترین روزهای تابستان روزه بگیرد.

🔹فاطمه ۴ ماهه بود که قصد رفتن به جبهه را کرد. گفتم: من با این بچه‌، تنها چه کنم؟ گفت: فاطمه ما هم مثل فاطمه هایی که پدرشان شهید شده! 

🔸روزهای آخر نوحه های آهنگران را می خواند و برسینه میزد.با۲برادر و۲داماد خانواده به جبهه رفت وسرانجام فرزند《حسن و مادرِ شهیدش شهربانو》،بسیجی هوشنگ قاسمی زاده در۱۳۶۱/۴/۲۳(۲۱ ماه رمضان)با زبان روزه در عملیات رمضان به شهادت رسید. 

   💠می روم مادر که اینک کربلا می خواندم
از دیار دور یار آشنا می خوانَدم
مهلت چون و چرایی نیست مادر،الوداع!
زان که آن جانانه بی چون و چرا می خواندم   
وای من گر در طریق عشق کوتاهی کنم
خاصه وقتی یار با بانگ رسا می خواندم
بانگ «هل من ناصر»از کوی جماران می رسد
در طریق عاشقی روح خدا می خواندم
می روم آنجا که مشتاقانه باحلقوم خون
جاودانْ تاریخ ساز کربلا می خواندم

من یَمُت یَرَنی!

| دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ق.ظ

شهیدهادی فیصلی نژاد

با هادی مشغول خواندن دعای توسل بودیم. به نام امام عصر(ع)که رسیدیم پیک گردان گفت:نیّری حرکت کن! با رمز (یاصاحب الزمان) درتاریکی شب به سمت دشمن که در۲کیلومتری ما بود راه افتادیم.باران گلوله برما و ارتشیها شروع به باریدن کرد.کمتراز۵۰مترتاخاکریزهافاصله داشتیم.در این لحظات سخت باید خمیده وگاهی سینه خیز می رفتیم.زمین اطرافمان سوراخ سوراخ شده بود.دراین لحظه ناگهان هادی بلند شدوفریاد زد مگر امام زمان را روی خاکریز نمی بینید؟ پس چرا حرکت نمی کنید؟ این حرف ایمان مضاعفی در نیروها ایجادکرد. هادی دستم را گرفت. همه بلندشدیم و به سرعت به خاکریزها حمله کردیم. خط مستحکم دشمن شکسته شد و سرانجام هادی به برادرشهیدش محمدپیوست. 

*راوی:عباس نیّری/فرمانده گروهان-تیپ امام سجاد(ع)

💠۱۳۶۱/۴/۲۳سالروزشهادت بسیجی شهیدهادی فیصلی نژاد است.

هنگام شهادت هادی دخترش۳ساله بودوپسرش محمدجواد ۶ ماه بعد از شهادتش بدنیا آمد.

     🔸ای که گفتی"فمن یمت یرنی"جان فدای کلام دلجویت▫️خواهم که روزی هزارمرتبه من،مُردمی تا بدیدمی رویت 

✳️هرکه بمیرد مرا می بیند. امام علی(ع)

کرامتنا الشهاده!

| شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۱ ق.ظ

شهید فرید ادیبی سده

کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست.
امام سجاد(ع) /بحار الانوار، ج45،ح۱۱۸
🔸فرید زاده شهر آبادان در سال ۱۳۴۶ می باشد که با شروع جنگ تحمیلی، خانواده وی به شهر دزفول مهاجرت نمودند و او در این شهر به ادامه تحصیل پرداخت.
در حین تحصیل بصورت بسیجی با مسجد محل در خصوص گشت های شبانه و حفظ و حراست از اموال مردم همکاری بسیار مثمری می نمود و با فراگیری اصول نظامی از طریق سپاه پاسداران دزفول به جبهه اعزام گردید و در منطقه پدافندی شلمچه مشغول به مقابله با دشمن بعثی شد. وی بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن، پیکر مطهرش "آماج ترکش ها" شد و بشدت مجروح گردید و در همان منطقه در تاریخ ۱۳۶۶/۴/۲۲ به شهادت رسید.                                     🔹پیکر پاک《شهید فرید ادیبی سده》 طی مراسم با شکوهی تشییع و تدفین گردید و در گلزار بهشت علی دزفول آرام و قرار ابدی یافت.

رندان تشنه لب!

| شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ق.ظ

 

محمود صنگورنژاد

 

 

  کنار تکیه امام حسین(ع) خاطرات خدمت خود و برادرم محمود را در محرم سالهای قبل مرور و از آقا گله می کردم که چرا بعد از گذشت ماهها خبری از اسارت، شهادت و حتی پیکر محمود نیست! آن شب خیلی گریه کردم و به خواب رفتم. 

   در عالم رویا کاروان امام حسین(ع) را در راه کربلا دیدم.جلوی راه کاروان نشسته بودم.ماجرا را پرسیدند؛ به حضرت عباس(ع)علت را عرض نمودم.با اشاره آقا، علمدار کاروان فرمودند: دستهایت را بالا بگیر. شیئی را به بالا پرتاب کردند که در برخورد با دستهایم علامت سبز و قرمزی برجای گذاشت! از جلوی کاروان به کناری رفتم!  ازخواب پریدم.خوشحال بودم.نماز شکر خواندم.عالمِ مُعبِّری چنین تعبیرکرد: 

برادرت شهید شده و پیکرش ۲ روز دیگر برمی گردد؛ و شد آنچه باید!  

  💠۲۱ تیرماه سالروز شهادت خادم الحسین(ع)، سرباز ارتش-لشکر۲۱حمزه- "شهید تشنه لب"محمود صنگورنژاد در روزهای پایانی خدمت سربازی و جنگ است. پیکر محمود بعد از ۴ ماه از زمان شهادت در گلزارشهدای قم به خاک سپرده شد🌹