نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

۳ مطلب با موضوع «فرماندهان شهید آبادان :: حمید طاهری خراسانی» ثبت شده است

همیشه از اوضاع کشورمان با خبر باشیم

| پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۰۱ ق.ظ

مشتاق خواندن روزنامه بود جوری که هر روز مطالعه میکرد گاهی میگفت : «سخنان امام و وصیت نامه شهیدان را جدا کنید که در برنامه صبحگاهی برای بچه ها بخوانم »

می خواست ،تا یاد آنها را فراموش نکنیم و با خواندن آنها بچه ها قوت قلب بگیرند می گفت : « درسته ما در جبهه هستیم

ولی باید همیشه از اوضاع کشورمان با خبر باشیم تا منافقان نتوانند از داخل کشور به ما ضربه بزنند »

  کتاب  گلزار  غریب آبادان  شهید حمیدطاهری  خراسانی

 

اهمیت به مسائل کشور

| سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۱۰ ب.ظ


من مسئول تبلیغات گردان بودم، وهر روز برای آوردن روزنامه به تیپ میرفتم.
بعد از اینکه از تیپ برمی گشتم تمام روزنامه ها را بین بچه ها تقسیم می
کردم.یکی از افرادی که خیلی مشتاق خواندن این روزنامه ها بود فرمانده
گردان بود. ایشان دوست داشت روزنامه هر روز را مطالعه کند. حمید در
اوقات فراغت آنها را جزء به جزء می خواند.ایشان به من گفته بودکه سخنان
امام ووصیت نامه شهیدان که در روزنامه ها نوشته شده است را جدا کنید وبه
من بدهید تا آنها را در برنامه صبحگاهی برای بچه ها بخوانم تا یاد آنها را
فراموش نکنیم وبا خواندن آنها بچه ها قوت قلب بگیرند.ایشان روزنامه ها را
بعد از مطالعه جمع آوری ودر صندوق خود نگهداری می کردند. ایشان می
گفتند:درست است که ما در جبهه هستیم ولی باید همیشه از اوضاع کشورمان
با خبر باشیم تا منافقان نتوانند از داخل کشور به ما ضربه بزنند

حمید طاهری

کرامت حمید

| جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ

حمید طاهری

یک شب با حمید نشسته بودیم که حکایت عجیبی را در مورد خودش برایم

تعریف کرد وگفت :چند شب قبل که داشتم از اهواز به آبادان می آمدم به

علت کار زیاد،خیلی خسته بودم. به پنج کیلومتری آبادان که رسیدم،تابلوی پنج

کیلومتری را دیدم ودیگر چیزی نفهمیدم.کمی خوابم برده بود وشاید ساعت

یک یا دو نیمه شب بود.زمانی به خودم آمدم که خود را روبروی مسجد امام

حسن عسگری)علیه السلام(آبادان یافتم. در حالیکه سرودستانم روی فرمان

ماشین قرار داشت با صدای موتور ماشین از خواب بیدار شدم. یک لحظه یادم

آمد که من فقط تابلوی پنج کیلومتری شهر را دیده بودم ولی الآن درون شهر

وروبروی مسجد هستم.این که چگونه این اتفاق افتاده بود و با وجود این همه

ایست وبازرسی من وارد شهر شده بودم، نمی دانم. اول فکر کردم خیالاتی

شده ام، اما زمانی که چشم باز کردم احساس کردم صورتم از اشک کاملا

خیس شده است . خواب شهید محمود کارده )جانشین گردان(را دیده بودم و

با او در مورد مسائل وحکایت های زیادی صحبت کرده بودم . از جمله اینکه

به ایشان گفتم:چرا ما را تنها گذاشتی و رفتی و... بر اثر این صحبت ها بود که

در خواب گریه کرده بودم .وقتی بیدار شدم صورتم خیس بود.البته ،حمید به

علت تواضع ومعرفتی که داشت، این مسئله را طوری بیان می کردکه ما هیچ

گونه فکر خاصی درباره ایشان نکنیم. اما حال مردان خدا را خدا می داند وبس


شهید محمود کارده