نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

توزیع شعر بین مردم در حال و هوای انقلاب

| جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ق.ظ

«بسم رب الشهداء»

شب 1357/05/30به اتّفاق «آقا ابراهیم» و «آقا اسماعیل» برادران شهیدم، این شعر را به تعداد هر نفر 30 تا 40 برگه دست نویس کردیم و در سطح شهر بین مردم توزیع کردیم، و هرکدام به سویی گریختیم. به قولی: «شعر آن نیست که معنایش کنی / معنایی است که باید حس کنی» و شما حس و حال برادران شهیدم را در شعر به خوبی در می یابید. دو نوجوان 15 و 16 ساله را...

عبّاس شریفی

(برادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل)

1394/05/20

***

سیه رویان

سیه رویان، شب آمدند.

در تاریکی شب، از سیاهی اعماق قلبشان، ندای جغد بر می خواست.

و دستهای پلیدشان، تشنهء ویرانگری بود.

و مردم آبادان؛ مردم پاک، مردم خونگرم و آرام،

فارغ از هرگونه خاطر، فارغ از خشم سیه رویان،

به ناگه «نالهء آتش» شنیدند...

صدای گریه ها در دود و آتش می پیچید.

کودک، گریان به زیر دست و پا می غلتید.

مرد و زن، با وحشت و ترس، سوی هر روزن شتابان می دوید.

مادری با طفل خُردش، از بام به روی سنگفرش خیابان می پرید.

دیگری بر روی آتش تا به پشت در خزید؛ لیک در را بسته دید.

و پشت در، در «کورهء انسان» پَزید...

آنکه می سوخت، انسان بود.

آنچه می پخت در شعله و دود، پیکر ویران انسان بود.

صدای «جلیز ولیز» و فریاد دلخراش انسانها به آسمان می رسید.

ولیکن، هیچ صدایی را کسی نمی شنید...

انگار هیچ چیز، حتّی صدای نالهء «میترا» کودک معصوم و پاک، خواب شیرین و شبانگاه کسی را بر هم نمی زد.

و مردم چون «چوب خشک» در آتش می سوختند.

سوختند انسانها؛ در حالی که جان می کندند.

پُختند انسانها با ضجّه و درد؛

و لحظاتی بعد، همه خاموش شدند.

و گورستان طرد، آخرین منزلگه تنهای داغ و سوختهء آنان بود.

خدایا! من نمیدانم، کدامین جلّاد پست و کدام سیه دلی، جان اینان را کرده کباب؛

و لیکن من، تمنّایی ز تو دارم ای برادر و ای خواهر!

تو را «مرگ» این سوختگان، دیگر نخواب!

جان ما «داغ دیدگان» دیگر نخواب! دیگر نخواب!

آتشی را سیه رویان به پا کردند،

که صدها جان سوختند و خاکسترشدند.

صدای جیغ و فریاد، می پیچید به هر سو.

و لیکن غول آتش، می دوید بر پیکر دیوار، چهار سو.

چطور توانستی گریهء کودکان را بشنوی و از درد به خود نپیچی؟!...

 

دوشنبه 1357/05/30

عبّاس شریفی، ابراهیم شریفی، اسماعیل شریفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی