نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

کرامت حمید

| جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ

حمید طاهری

یک شب با حمید نشسته بودیم که حکایت عجیبی را در مورد خودش برایم

تعریف کرد وگفت :چند شب قبل که داشتم از اهواز به آبادان می آمدم به

علت کار زیاد،خیلی خسته بودم. به پنج کیلومتری آبادان که رسیدم،تابلوی پنج

کیلومتری را دیدم ودیگر چیزی نفهمیدم.کمی خوابم برده بود وشاید ساعت

یک یا دو نیمه شب بود.زمانی به خودم آمدم که خود را روبروی مسجد امام

حسن عسگری)علیه السلام(آبادان یافتم. در حالیکه سرودستانم روی فرمان

ماشین قرار داشت با صدای موتور ماشین از خواب بیدار شدم. یک لحظه یادم

آمد که من فقط تابلوی پنج کیلومتری شهر را دیده بودم ولی الآن درون شهر

وروبروی مسجد هستم.این که چگونه این اتفاق افتاده بود و با وجود این همه

ایست وبازرسی من وارد شهر شده بودم، نمی دانم. اول فکر کردم خیالاتی

شده ام، اما زمانی که چشم باز کردم احساس کردم صورتم از اشک کاملا

خیس شده است . خواب شهید محمود کارده )جانشین گردان(را دیده بودم و

با او در مورد مسائل وحکایت های زیادی صحبت کرده بودم . از جمله اینکه

به ایشان گفتم:چرا ما را تنها گذاشتی و رفتی و... بر اثر این صحبت ها بود که

در خواب گریه کرده بودم .وقتی بیدار شدم صورتم خیس بود.البته ،حمید به

علت تواضع ومعرفتی که داشت، این مسئله را طوری بیان می کردکه ما هیچ

گونه فکر خاصی درباره ایشان نکنیم. اما حال مردان خدا را خدا می داند وبس


شهید محمود کارده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی