نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

شهیده مریم فرهانیان از نگاه خانواده و دوستان

| جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ق.ظ

بسیار تقید داشت که پدر و مادرش از او راضی باشند همچنین خیلی به خواندن نماز اول وقت تقید داشت. بسیار اهل مطالعه بود، کم می‌خوابید و بیشتر به خودسازی می‌پرداخت. مریم استثنایی نبود اما خیلی خودساخته بود، نفرت از غیبت، محبت خالصانه‌اش به دیگران، هیچ چیز را برای خود نخواستن از شاخصه‌های اخلاقی او بود. شهیده مریم فرهانیان همواره می‌گفت برخی سکوت‌ها و حرف‌های نابه‌جا، گناهان کوچکی هستند که تکرار می‌کنیم و برایمان عادت می‌شود، گناهان بزرگ را اگر انسان خیلی آلوده نشده باشد متوجه می‌شود، این گناهان کوچک هستند که متوجه نمی‌شویم.
شهیده مریم فرهانیان در بسیاری از عملیات دوران دفاع مقدس از جمله شکست حصر آبادان و آزادسازی خرمشهر حضوری فعال و چشمگیر داشت.

شهیداحمدرضاعلیپور

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۴ ب.ظ

شهیداحمدرضاعلیپوردرسال1342درآبادان متولدگردید.وی پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه مرزهای جنوبی ایران در مقطع سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود که همزمان باشروع جنگ فعالیت خود رادربسیج آبادان بصورت فعال آغاز نمود.ایشان معتقدبود تازمانیکه جنگ ادامه دارد بایدماندومقاومت کرد.وبا همین عقیده هیچگاه از آبادان ومناطق عملیاتی خارج نگردیدوپس از دفاع جانانه از شهروشرکت در عملیاتهای متعددی چون(فتح بستان فتح خرمشهر بدر رمضان  خیبر و...والفجر8)سرانجام در24بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر 8 به شهادت نائل گردید.روحش شاد.




سال 59 رزمندگان آبادان

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۵۲ ب.ظ
http://shahidahmadrezaalipour.persiangig.com/image/ahmad2%20%282%29.jpg

عملیات والفجر 8

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۴۱ ب.ظ

دست نوشته ای از شهید حسین امامی

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ب.ظ

در سفینه البحار در باب صله رحم از حضرت ولی عصر ارواحنا فداه هست : که در شب دوشنبه و شب پنج شنبه کاغذ اعمال هفته انسان را به حضرت می دهند و هنگامیکه عمل زشتی از شما سربازان اسلام ببیند ، اشک می ریزد و هنگامی که عمل نیکویی ببیند هوشحال می شود.

رزمندگان نوجوان آبادانی

| پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ب.ظ

بسم رب الشهدا

سلام

می خواستم امروز عکسهائی از مناطق مختلف آبادان در زمان جنگ بگذارم ام مقدور نشد بنابراین عکسهائی از تعدادی از نوجوانان بسیجی ابادانی را که کنار پدر و مادران دلیرشان در زیر آتش دشمن در شهر آبادان   ماندند و در دفاع نیز شریک بودند را گذاشتم البته این عزیزان فقط برای عکس گرفتن این لباسها را تنشان نکردند بلکه همه رزمنده بودند تا سالهای پایانی جنگ که تعدادی از ایشان شهید و باقی جانباز شدند .

آری اقا و مولایم حضرت مهدی زهرا(س) چنین رزمندگانی دارد و دلهای منتظر در فراغ اویند براستی که کسانی که روز رزم او و یارانش را تنها میگذارند چه کسانی هستند ؟؟؟

 

راستی اگر یک هزارم سرگذشت ابادان زمان جنگ در تهران اتفاق افتاده بود الان نیز همینطور در غربت میماند ؟؟

این عکس هم متعلق به پل بمباران شده ایستگاه ۷ ابادان است همان پلی که دشمن در اول جنگ به دویست متری ان رسید ولی بدلیل رشادتهای بچه های ابادان همانها که در زندگیشان بی ادعا بودند و گمنام هم رفتند موفق به فتح پل  نشد موقع عملیات والفجر ۸ این پل کرارا بمباران شد و صدها شهید بر روی این پل به شهادت رسیدند .`پل ایستگاه هفت ابادان بعد از بمباران

شهید عزیز بچاری یکی از بچه های گردان امام رضا (ع) ابادان بود که در چند متری پل در اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید یادش گرامی نفر دوم ایستاده از سمت راست البته زمان شهادت سنش بیشتر بود و انموقع یک دختر یک ساله داشت .


 التماس دعا یا علی

نوشته توسط برادر علیرضا بختیاری

به نقل از وبلاگ http://bashahidan.blog.ir






شهیده مریم فرهانیان

| دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷ ق.ظ

نام : مریم فرهانیان

تولد : ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲

محل تولد : آبادان در خانواده‌ای متوسط و مذهبی

تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳

محل شهادت : آبادان در اثر اصابت خمپاره دشمن

محل دفن : گلزار شهدای آبادان

در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .

این شهیده بزرگوار با اوج‌گیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیمایی‌های مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دوره‌های آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .

شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امداد‌گری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد .

وی کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در بیمارستان طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .

این شهیده بزرگوار از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا روز شهادت با بیداری کامل و حس زیبای عشق و ایثار در شهر مقاوم آبادان مشغول خدمت و ترویج اخلاق، رفتار و منش یک زن مسلمان بود. به هنگام شکست محاصره آبادان و آزادی خرمشهر و بسیاری از عملیات‌های دیگر فعالیت چشمگیری داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عملیات پس از آزادی خرمشهر به‌منظور رسیدگی به خانواده شهدا در واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان مشغول فعالیت شد .



هنگام شهادت :

این شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، در حالی که راهی گلستان شهدای آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مریم فرهانیان نماد رشادت و مجاهدت زن‌ ایرانی به فیض شهادت نایل شد .


وصیت نامه شهیده مریم فرهانیان

| دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۸ ق.ظ

بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین انّه خیر ناصر و معین

وصیتم را با نام خدا، این بزرگترین بزرگترها، آن یگانه مطلق، این فریادرس مستضعفان، این در هم کوبنده کاخ ستمگران و یزیدیان، این منجی حق و عدالت، این فرستاده ی قرآن، این شنونده غم ها، این مشکل گشای دردها و ... شروع می کنم.
اول از هر چیز از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی به اندازه فهم خودم و وظایفم که بر دوش دارم بگویم، انقلابی که با دادن خون هزاران شهید و هزاران معلول به اولین مرحله پیروزی خود رسید. انقلابی که در آن مردم، اسلام را، این کامل ترین دین را مبنای کار خود قرار دادند و از آن الهام گرفتند و وحدتی را که به دست آورده بودند، با توجه به دین اسلام و رهبری قاطع امام آن را حفظ کردند.
قدر این رهبر را بدانید و همواره پشت سر او باشید. از امام پیروی کنید. به پیام ها و فرمان ها و دستوارت اسلامی امام توجه کنید و سعی کنید از هر کلمه امام درس بگیرید.
امام را تنها نگذارید. این هوای نفسی را که امام از آن صحبت و سعی می کند آن را از وجود ما بزداید، شما هم سعی کنید که در این راه موفق شوید. سعی کنید خود را بشناسید که اگر خود را بشناسید خدا را شناخته اید. در هیچ کاری خدا را از یاد نبرید. و همواره به یاد خدا باشید و با هم به مهربانی رفتار کنید.
امام زمان را از یاد نبرید. همواره به فکر امام زمان باشید. همواره در راه اسلام باشید و برای تحقق بخشیدن به آرمان اسلام بکوشید و به قدرت الهی توجه داشته باشید که بالاتر و با عظمت تر از تمام قدرت هاست. هیچ وقت قدرت خدا را از یاد نبرید و سعی کنید که هر چه بهتر تزکیه نفس کنید. چیزی را که امام اینقدر درباره اش تکیه می کنندکه تزکیه نفس کنید. و در بین خطراتی که ما را تهدید می کنند هیچ خطری بالاتر از این نفس نیست که گاه انسان را به انحراف می کشاند و خود انسان متوجه نمی شود.
قرآن بخوانید زیرا قرآن تمام دستورات زندگی را به شما می گوید. نهج البلاغه و صحیفه سجادیه هم همینطور.
مادر! اگر من سعادت شهادت را داشتم و شهید شدم، اصلاناراحت نباش. ما همه امانت هستیم و همه ما از دنیا می رویم، زیرا این دنیا آزمایشگاهی است که خداوند بندگان خود را در آن، مورد آزمایش قرار می دهد. این ما هستیم که باید سعی کنیم و از این امتحان که بالاترین امتحان هاست سربلند بیرون بیاییم و در قیامت پیش خدا سرافکنده نباشیم.
یادم هست که در آخرین جلسه گفتگویی که با برادر شهیدم داشتم، درباره معاد برایم صحبت می کرد و می گفت در فکر آخرت باشید و بعد از این جلسه بود که مقام شهادت را به دست آورد. از صمیم قلب به او تبریک می گویم و از خدا می خواهم صداقتی همانند شهیدان به من عطا کند و سعادت این را بدهد که تنها و تنها در راه او قدم برداریم و برای رضای او کار کنیم.
شهید کسی است که به آخرین مرحله کمال خود رسیده است و راهش را با آگاهی، ایمان و خلوص می پیماید و همیشه پیروز و جاوید است.
به ولایت فقیه ارج بنهیم و بدانیم که الان امام خمینی بر ما ولایت دارد و بدانیم تنها در این صورت در دنیا و آخرت موفق می شویم که با همدیگر صمیمی باشیم و با دشمن مقابله کنیم. چه دشمنانی که در درون ما هستند و چه دشمنان بیرونی. من هم مانند برادر شهیدم (مهدی) هر چه یادم آمد نوشتم و اگر در گفتارم اشتباهی هست، به بزرگی خودتان ببخشید .
 

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
مریم فرهانیان


عکسهائی از زمان اسارت

| پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ب.ظ

بسم رب الشهدا

سلام

قصه دفاع مقدس ابعاد زیادی دارد ، رزم و دفاع و ماجراهای حاشیه ای آن که گاهی پر رنگتر از متن هستند ، ماجراهائی مانند اسارت رزمندگانمان و زندگی ومقاومتشان در اسارت و آنچه بی رحمان بعثی بر سر این عزیزان آوردند ، اگر الان جنایات داعشی ها برای مردم عجیب است چون در زمان دفاع و بعد از آن نتوانستند آنها که بودجه های کلان فرهنگی را بخود اختصاص میدهند بخش کوچکی از آنچه بر سر رزمندگان و مردم مناطق جنگ آمد را به داخل کشور و مردم انتقال دهند .

آری دفاع مقدس حتی با آن قرائت که من آن را عملیات مقدس میدانم نیز ناشناخته است و همین است که وقتی کارگردانهای جنگ ندیده ما میخواهند فیلم جنگی بسازند میشوند امثال قرار گاه مسکونی .

به هر حال قبلا اشاره ای کردم به داستان ملاصالح قاری و 23 اسیر نوجوان که برادر عزیز نادیده ام جناب سرهنگ رحمن مکری عکسهائی را محبت فرمودند و برایم فرستادند که در وبلاگ درج کردم تا عزیزان تماشا کنند و قسمتی از سخن ایشان را میگذارم تا خود گویا باشند .

 

 

(((( سلام نفر سوم از سمت چپ در کنار صدام است با موهای زرد طلایی وی بعد ها با درجه سرهنگی رییس فدراسیون وزنه برداری صدام شد.این شخص در زمانی که 23نوجوان را همراه ملا صالح قاری پیش صدام برده بودند .صدام دختر کوچکش را در این ملاقات همراه داشت که مجلس را عاطفی کند همین دختری که الآن می گوید حاضر است در خدمت داعش باشد . یکی از نوجوانان تحت ناثیر قرار گرفت و کمی به صدام نزدیک شد که این افسر که آن زمان مثل عکس ستوان بود با مشت به کتف نوجوان کوبید که نوجوان از حال رفت این موضوع را ملا صالح قاری برایم تعریف کرد و این ستوان ملعون را بمن نشان داد.سلام به ملا صالح قاری برسانید بگویید رحمان مکرمی سلام رساند همان کسی که در فرودین 62در رادیو عراق صدامیان را کافر خواند و گوینده را بشدت ناراحت کرد و به امام خمینی هم سلام رساند و تو تعجب کرده بودی چون مستقیما رادیو را گوش می دادی .)))


نوشته توسط برادر علیرضا بختیاری

به نقل از وبلاگ http://bashahidan.blog.ir/


دستنوشه ای از سردار رشید اسلام شهید حسین امامی

| پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۴ ب.ظ



در روایت است که خدا دوست دارد آن مؤمنی را که یک لباس بیشتر ندارد. وقتی می شوید مجبور است خودش را به لحافی بپیچد تا لباسش خشک شود و بتواند بپوشد ، و در مطبخ او بیش از یک غذا پخته نمی شود نه اینکه چندین غذا در عرض هم پخته شود.

عذر می خواهم؛ بیش از این نتوانستم کمک کنم

| سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

ستوان حسین اصلانی

تازه به تهران منتقل شده بودم. هزینه های سنگین زندگی و بیماری فرزندم از طرفی
و انتقال نیافتن گواهی حقوقم از بوشهر به تهران از سوی دیگرمرا در تنگنای سخت
اقتصادی قرار داده بود.

حرف آخر

| شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۲۱ ق.ظ

حرف آخر

در صدر اسلام پیامبر افرادی را که برای جهاد غدر مشوعی داشتند از حضور منع می کردند آنها از غصه این سلب توفیق چشمانشان اشکبار می شد. و چه زیباست تکرار این الگوها در قرنها بعد...

وقتی منصور 13 ساله را بدلیل سن خیلی پایین از پذیرش در بسیج منع کردند 3 روز در درب بسیج ( واقع در کلیسا ) ماتم گرفته بود و گریه می کرد می گفت حاضرم کفشها را واکس بزنم فقط قبول کنید تا آخر او را برای نگهبانی همان محل پذیرفتند... سر از پا نمی شناخت.

سنش کم بود ولی اهل مطالعه همیشه کیهان بچه ها را دستش می دیدن.

مثل همیشه روی صندلی نشسته بود و در حین نگهبانی کتاب می خواند که ناگهان ترکشی قسمتی از سرش را جدا کرد. با اصابت ترکش به دیوار قسمت بزرگی از دیوار کنده شد. دوستانش با قلبی شکسته و چشمانی گریان به روی دیوار نشستند. منصور جان شهادتت مبارک.

 

شهید : منصور باغی

طلوع نورانی : 25/11/1347

عروج عرفانی : 15/2/1360

مشاهده کد

«عبدالمطلب یاسینی»، پدر شهیدان «علیرضا و احمدرضا یاسینی»  به دلیل بیماری آلزایمر و عفونت ریه در بیمارستان شهید آیت الله کاشانی اصفهان بستری است.


خبرگزاری فارس: پدر سرلشکر خلبان شهید «یاسینی» در بیمارستان بستری شد

به گزارش روابط عمومی نیروی هوایی ارتش، «عبدالمطلب یاسینی»، پدر شهیدان «علیرضا و احمدرضا یاسینی» و جانباز «عباس یاسینی» به دلیل بیماری آلزایمر و عفونت ریه در بیمارستان شهید آیت الله کاشانی اصفهان بستری است.

بهروز یاسینی، فرزند سرلشکر خلبان شهید سیدعلیرضا یاسینی با اعلام وخامت حال پدر بزرگش، از همه ملت شهیدپرور و روزه‌دار خواست تا برای شفای پدر شهیدان یاسینی دعا کنند.

گفتنی است سرلشکر خلبان «سیدعلیرضا یاسینی» که از دست مقام معظم رهبری مدال فتح دریافت کرده است، دارای 2759 ساعت پرواز و رکوردار پرواز با هواپیمای جنگی 4-F و یکی از قهرمانان عملیات بزرگ 140 فروندی بود که در روزهای آغازین دفاع مقدس به اجرا درآمد. رهبر معظم انقلاب در پیامی به مناسبت شهادت این خلبان بلندآوازه فرمودند: «یاسینی مردی مومن بود، صادق بود و صمیمی بود، همین‌ها موجب شده بود من به این جوان امیدها داشته باشم.»




لشکر خوبان

| پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ق.ظ
نویسنده: خانم معصومه سپهری
ناشر: سوره مهر
موضوع کتاب: تاریخ
موضوع کتاب: ادبیات
شمارگان: ۲۵۰۰ نسخه
تعداد صفحه: ۸۰۸ صفحه
شابک:
۹۷۸-۶۰۰-۱۷۵-۳۷۱-۸

لشکری از خوبان عالم

شاید همه‌ی اینها دست به دست هم داد تا رهبر انقلاب در حاشیه یکی از دیدارهای‌شان بفرمایند:این کتاب "لشکرخوبان" پر است از اعجاب و عظمت ناگفته‌ی رزمندگان غواص و اطلاعات عملیات جنگ. در ایامی که این کتاب را می‌خواندم بارها و بارها متاثر شدم.

آن روز که به طبقه دوم سینما قدس تبریز رفت، نمی‌‌دانست زندگی‌اش در آستانه یک تقدیر بزرگ قرار گرفته است. بسته‌‌ای که از دفتر ادبیات و هنر مقاومت آذربایجان تحویل گرفت چند نوار کاست شصت دقیقه‌ای بود. معصومه سپهری که آن وقت‌ها هر چیزی را به سادگی نمی‌پذیرفت، هرگز فکر نمی‌کرد آن نوارها مسیر زندگی‌اش را تغییر بدهد. اهل کتاب و شعر بود و به خاطر همین شعرها وارد فضاهای روشنفکری شده بود.

سال ۷۳ بود که ‌به اشارت‌های مربی مورد علاقه‌اش در کانون پرورش فکری، برای پیاده کردن چند نوار خاطره تمایل نشان داد. کاری که فکر می‌کرد موقتی‌ست و به تجربه کردنش می‌ارزد. می‌شنید و جلوی هر خاطره‌ای که از انقلاب اسلامی و جنگ می‌شنید یک علامت سوال می‌گذاشت. او آنقدر سوال داشت که همان سال‌ها رشته‌ی فلسفه را برای تحصیل انتخاب کرد و آنقدر کلمه در دست و بالش پیدا می‌شد که یک پیاده‌کننده‌ی نوار باقی نماند.

پیاده‌سازی که تمام شد، سپهری متن‌های شسته و رفته‌ای تحویل داد، طوری که مسئول وقت دفتر ادبیات و هنر مقاومت تبریز، سید قاسم ناظمی به خود او پیشنهاد نگارش "کتاب خاطرات مهدیقلی رضایی" را داد. او با شوقی غریب کار را پذیرفت. می‌خواست دنیای تازه‌ای را بشناسد. دانشجوی فلسفه، کار بزرگی را پذیرفته بود، اما هنوز شک و تردیدهایش در مورد چیزهایی که شنیده بود، برطرف نشده بود. مدام فکر می‌کرد چطور چیزی را که نه دیده و نه کاملا باور کرده، می‌تواند روی کاغذ بنشاند؟! چندین ماه گذشت. او بین کتاب‌های فلسفه و شعر، خاطرات جنگ یک بسیجی و سوالاتش از دین و دنیا متحیر بود...  
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/19097/C/13901201_0319097.jpg
خانم سپهری با بسیج دانشگاه تبریز به اردوی از دانشگاه تا دانشگاه  رفت. برخورد خوب مسئولان اردو که خود از رزمندگان و فرماندهان بودند و به سوالات او به دقت جواب می‌دادند، بکر بودن برخی مناطق و خاطرات و وصیتنامه شهید مهدی باکری او را به حال و هوای دیگری برده بود. اتفاق دیگری افتاد؛ در اردو  دفتر خاطرات شهیدی به دستش رسید که پازل خاطرات مهدیقلی رضایی را کامل‌تر کرد.

گزیده ای از وصیت نامه شهید عبدالعلی تمیمی

| سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ب.ظ

عبدالعلی تمیمی/فرمانده آموزشهای آبی خاکی لشکر۳۲انصارالحسین


خداوندا مارا جزو سربازان خود قرار بده  که سربازان  تو همیشه پیروزند.

به خاطر اسلام که مطهری ها و بهشتی ها و رجایی و باهنرها وهزاران شهید والا مقام دیگر از دست می دهیم  تا اسلام پا بر جا باشد . با این اوصاف دیگر چه باعث درنگ باشد و نمیگذارد خود را به قافلهی  انها برسانیم



ولادت کریم اهل بیت (علیه السلام) مبارکباد

| شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ

شیوه‌ی امام حسن علیه‌السلام افشای خط نفاق بود. رهبر انقلاب ۱۳۵۹/۵/۶



عباس دست طلا

| دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۷ ق.ظ



رهبر انقلاب در مورد این کتاب فرمودند: «کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ایشان؛ هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان می‌دید. خداوند ان‌شاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»

یکی از تازه‌ترین کتب مورد اشاره و تحسین رهبر معظم انقلاب، یک کتاب جنگی و حماسی نیست؛ یعنی فقط جنگی نیست. بلکه یک کتاب اقتصادی است؛ یک کتاب کار است.

ماجرا از آن‌جا شروع شد که رهبر معظم انقلاب یکم بهمن‌ماه سال قبل میزبان عده‌ای از رزمندگان قدیمی جبهه‌های جنگ بودند. مجلسی که ساعتی قبل از ظهر آغاز شد و تا نماز ظهر و عصر ادامه پیدا کرد. ترکیب افراد حاضر در آن جلسه که عمدتاً مو سفید کرده و عصا به‌دست گرفته بودند خیلی جالب بود. آن‌ها کسانی بودند که برای جنگیدن به جبهه نرفته بودند؛ رفته‌ بودند تا در جبهه کار کنند. تفنگ به‌دست نگرفته بودند؛ آچار و پیچ‌گوشتی و چکش و روغن و گیریس، ابزار دست‌شان بود. تعمیرکار ماشین‌های سنگین، صافکار، نقاش، گلگیرساز، اتاق‌ساز، جوشکار و صاحبان حرفه‌هایی از این دست. افرادی که در آن‌ سال‌ها اسم‌شان را گذاشته بودند: «اصناف پشتیبان جنگ»


نویسنده: محبوبه معراجی‌پور
ناشر: فاتحان
موضوع کتاب: ادبیات
موضوع کتاب: تاریخ
نوبت چاپ: اول
تاریخ چاپ: ۱۳۹۱
شمارگان: ۳۰۰۰
شابک:
۹۷۸-۶۰۰-۶۰۳۳-۵۳-۲

کتاب اهدایی خانواده شهید به مقام معظم رهبری

| سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ

گزیده ای از وصیت نامه شهید جمال گودرزی

| سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۴ ب.ظ

جمال گودرزی

تبلیغات داخلی وخارجی

| شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

شهید
عبدالحاکم بن رشید

خیلی باید کار درست و پر مطالعه باشی و همه فن حریف تا مغلوب نشوی
و تبلیغات و جوسازی ها روی فکرت اثر منفی نگذارد. توی اون دوره ای که
تبلیغات داخلی وخارجی چهره شهید مظلوم بهشتی را تخریب می کرد وحتی
برخی بزرگترها هم جذب اونا شده بودند حاکم با بقیه بچه مسجدیهای محل
می مردند برای شهید بهشتی می شناختندش وبرایش تبلیغ هم می کردند.
مخصوصا وقتی برای سخنرانی اومد آبادان.

مقام معظم رهبری در جمع خانواده شهید یاسینی

| جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۹ ب.ظ


- من به شهید یاسینی خیلی امیدوار بودم من همین
حالا به ایشان (سرتیپ بقایی فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می گفتم خیلی به این
جوان امید داشتم برای آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره
ای نیست باید تحمل کرد و این تقدیرات الهی است


معرفی کتاب «من زنده‌ام»

| پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۱ ق.ظ


از پشت پرده اشک

وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن‌ها تشر زدند که چرا جا باز می‌کنید و روی دست و پای هم نشسته‌اید؟...

سی و چند روز بیشتر از حمله‌ی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بنات‌الخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثی‌ها اول که ماشین‌شان را محاصره می‌کنند، از خوشحالی پایکوبی می‌کنند و پشت بی‌سیم به فرماندهان‌شان اعلام می‌کنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی می‌گویند از نظر ما شما  ژنرال‌های ایرانی هستید!

خانم آباد در کتابش نوشته است: «نمی‌خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان «بنت الخمینی» و «ژنرال» به من جسارت و جرأت بیشتری می‌داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می‌ترسیدم. نمی‌توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه‌ی امام حسین می‌خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه‌ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب... ب.

وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن‌ها تشر زدند که چرا جا باز می‌کنید و روی دست و پای هم نشسته‌اید؟ و با اسلحه‌هایشان برادرها را از هم دور می‌کردند. نگاه‌های چندش‌آور و کش‌دارشان از روی ما برداشته نمی‌شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل‌های پرپشت و با لهجه‌ی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی‌ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می‌گن اسمال یخی، بچه‌ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می‌خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم می‌خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن‌ها رو به اسارت می‌گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده... ه.»

عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بی‌خبری مفقودالاثری برای خانواده‌اش یا هر کسی که می‌توانست فارسی بخواند نوشته بود: «من زنده‌ام. معصومه آباد.»
 
کتاب از هشت فصل تشکیل شده است:
* کودکی
* نوجوانی
* انقلاب
* جنگ و اسارت
* زندان الرشید بغداد
* انتظار
* اردوگاه موصل و عنبر
* عکس و اسناد

معصومه آباد می‌گوید: «با خودم عهد بستم که حقیقت را هم‌چنان که دیده و شنیدم بدون اغراق بگویم. مبالغه آفت حقیقت است. آن‌جایی که گریه کردم، می‌گویم گریه کردم و آن‌جا که ترسیدم، می‌گویم ترسیدم!» لحن اثر پا به پای احوال نویسنده و عرصه‌های مختلفی که تجربه می‌کند پیش می‌رود. گاهی که راوی و نویسنده‌ی اثر عصبانی یا رنجور است، کلمات و توصیف‌ها از همین جنس‌اند.

شاید از همین رو کتاب پر از رخداد و جزئیات است و این سؤال را به ذهن می‌آورد که چطور این حجم از توصیف‌ و تصویر به یاد نویسنده مانده است؟ خانم معصومه آباد خود می‌گوید در طول ۱۹ سال‌ بعد از آزادی تا سال ۱۳۹۲ از خاطراتش فرار نکرده و جا به جا و در مراسم‌های مختلف به دعوت جوان‌ها، دانشجویان و هر جمعی که دنبال شنیدن رخدادهای مستند آن روزهای سخت بودند، به سخنرانی و بیان خاطراتش پرداخته است.

نویسنده از کودکی خود و دوره‌ای شروع به نوشتن می‌کند که اولین تصاویر و خاطرات را در ذهن دارد. دو فصل ابتدایی کودکی و نوجوانی شاید حجم کتاب را افزوده باشد، اما این‌قدر هست که مخاطب با شخصیت نویسنده خوب آشنا می‌شود. هرچه باشد او یک نیروی مردمی داوطلب بوده است و برای او خانه‌ و کودکی‌اش اهمیت مضاعفی دارد.

خانم آباد در ابتدای کتاب نوشته است: «سال‌ها بود سنگینی کلمات را بر شانه می‌کشیدم و هر روز خسته‌تر و خمیده‌تر می‌شدم. یک روز که قدم زنان با این کوله‌بار سنگین از پیاده‌رو خیابان وصال می‌گذشتم، به آقای مرتضی سرهنگی – گنجینه‌ی معرفتی شهدا، جانبازان و آزادگان - برخوردم. از حال من پرسید. گفتم هرچه می‌روم و هرچه می‌گذرد این بار سبک نمی‌شود. گفت باری که روی شانه‌های توست فقط از آن تو نیست. باید آن را آهسته و آرام زمین بگذاری و سنگینی آن را با دیگران تقسیم کنی. آن وقت این خاطرات مانند مدال افتخاری در گردن همه‌ی زنان کشورمان خواهد درخشید.»

شاید نویسنده‌ی این کتاب یک نویسنده‌ی حرفه‌ای نباشد؛ شاید نقدهایی به ادبیات و سبک بیان خاطراتش بتوان مطرح کرد؛ ولی هرچه هست خواننده در متن مهلت فکر کردن به اتفاقات و تحلیل‌ها را پیدا می‌کند. خواننده در طول کتاب احساس می‌کند با یک زندگی‌نامه‌ی خودنوشت صادق طرف است. واقعیت این است که هر کسی موقع ورق زدن کتاب و لا به لای خطوط آن دو احساس «اندوه و غم» و «عزت و افتخار» را توأمان تجربه می‌کند و جاهایی از کتاب را از پشت پرده‌ی اشک خواهد خواند.

دیدار با خانواده شهید محمد رحیم دهداری

| چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۵ ب.ظ

در ادامه دیدار های چهارشنبه شب های کانون ایثار و شهادت از خانواده های محترم شهدا، جانبازان و ایثارگران.

رزمندگان و بسیجیان در منزل پاسدار شهید محمدرحیم دهداری حضور یافتند. ضمن عیادت از مادر شهید که در بستر بیماری بودند، به خاطراتی از شهید  بزرگوار که برادر شهید نقل کردند گوش فرا دادند.


محمدرحیم دهداری

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «من زنده‌ام» منتشر شد

| سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۴۵ ب.ظ


تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «من زنده‌ام» عصر امروز (سه‌شنبه) در مراسم چهارمین پاسداشت ادبیّات جهاد و مقاومت در حضور جمعی از پیشکسوتان عرصه ایثار و شهادت، نویسندگان و فعالان حوزه ادبیّات مقاومت و مسئولان و شخصیت‌های کشور رونمایی شد.
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن و تصویر تقریظ رهبر انقلاب اسلامی را منتشر می‌کند:
 
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26718/C/13930327_0126718.jpg

بسم‌الله الرحمن الرحیم
کتاب را با احساس دوگانه‌ی اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ی اشک، خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسّم کردن زیبائیها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینه‌ی یادها و خاطره‌های مجاهدان و آزادگان، ذخیره‌ی عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنی‌ها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظه‌ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشته‌هائی است که ترجمه‌اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.
۹۲/۷/۵

کتاب «من زنده‌ام» خاطرات دوران چهار ساله‌ی اسارت خانم معصومه آباد در زندان‌های رژیم بعث صدام است. روایت کتاب از دوران کودکی نویسنده آغاز و با بیان بخش‌های مهمی از نوجوانی وی ادامه پیدا می‌کند. کتاب، با بیان نقش و تأثیر انقلاب اسلامی بر زندگی و شخصیت خانم آباد به دوره‌ی دفاع مقدس، اسارت و آزادی او و سه بانوی آزاده‌ی دیگر، به پایان می‌رسد. این کتاب را «انتشارات بروج» منتشر کرده است.

پیش از این موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی در همایش‌های جداگانه‌ای به ترتیب از کتاب‌های «نورالدین پسر ایران»، «پایی که جا ماند» و «لشکر خوبان» تقدیر نموده و یادداشت‌ها و تقریظ‌های رهبر انقلاب اسلامی را رونمایی کرده بود.

تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «من زنده‌ام» عصر امروز (سه‌شنبه) در مراسم

چهارمین پاسداشت ادبیّات جهاد و مقاومت در حضور جمعی از پیشکسوتان عرصه ایثار و شهادت، نویسندگان و فعالان حوزه ادبیّات مقاومت و مسئولان و شخصیت‌های کشور رونمایی شد.













گزیده ای از وصیت نامه شهید حمید قبادی نیا

| دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ


شکر خدا که راه انبیا را با حجتی  چون خمینی به ما نشان داد .  حمد و سپاس خدا را که مارا در انتخاب راهش  یاری و توان داد . خدا یا امیدوارم  که مرا به  درگاهت بپذیری  وبا شهدای  صدر اسلام محشور گردانی.

خانواده ار جمندم ..................................................

اگر شهیدان جان نمیدادند ما بردگان همیشه تاریخ بودیم


حمید قبادی نیا

زمین کشاورزی

| يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۳۶ ق.ظ

شهید
عبدالحسین دریس


عبدالحسین خیلی از پدرش حرف شنوی داشت. با اینکه کارکردن در کنار جنگ
خیلی سخت بود، ولی او در همان بمباران و بحبوحه ناامنی ها ، کشاورزی هم
می کرد. به خاطر کمک به پدرش، در زمین های کشاورزی فعالیت می کرد.
انگار نه انگار که هر لحظه ممکن بود خمپاره ای اصابت کند و ... با وجود
علاقه به حضور در نبرد علیه دشمن ، اما نتوانست پدرش را رها کند و مدام
به او خدمت می کرد تا آنکه موقع برداشت محصول ، به مردم اعلام شد باید
آبادان را ترک کنند. آنجا بود که به همراه پدرش ، در قالب یگان های رزمی
، به جبهه رفتند و جنگیدند

شهید یاسینی در کلام رهبری

| شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷ ب.ظ

مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار در وصف او فرمودند:

- فقدان بزرگی بود؛ نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صمیمی بود و خود همین ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می شود و نیروها و توانایی های درونی ما آشکار می شود.

شهید درنگاه امام خمینی (ره)

| شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۵ ق.ظ

شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند

امام خمینی

عیدتان مبارک

| جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۹ ق.ظ

قبل از فرج، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست!
قبل از دوران مهدی موعود، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست... ت. قبل از ظهور مهدی موعود، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان میشوند؛ در کوره‌های آزمایش وارد میشوند و سربلند بیرون میآیند و جهان به دوران آرمانی و هدفىِ مهدی موعود(ارواحنافداه) روزبه‌روز نزدیکتر میشود؛ این، آن امید بزرگ است؛ لذا روز نیمه‌ی شعبان، روز عید بزرگ است. دیدار با مردم قم ۳۰/۱۱/۱۳۷۰


نیمه شعبان