در منطقه سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای نبل والزهراء. درگیری در کانال خیلی شدید شد. اونجا ۹ شهید دادیم.
یکى از شهدا شهید على حسینى کاهکش بود، رفیق گرمابه و گلستان شهید عارف کایدخورده. عارف شاهد شهادتش بود عقبتر که آمدیم توی کانال، محمود گفت: "برید بیرون از این قتلگاه"! عقب کشیدم. در عقبنشینی ترکشها مهمان ما شدند... به سختی با غلتیدن خودم را به عقب رساندم در همین حین عارف به سرعت از خط مقدم به دنبال من آمد. از جانش ترسیدم و گفتم نرو بالای کانال که، او زبدهتر از آن بود که فکر میکردم شجاع بود.... نترس بود.... عاقبت به خیرشد شهید مدافع حرم عارف کاید خورده
💟 یک روز که داشتیم با هم حرف میزدیم بهش گفتم چرا این کارها رو میکنی؟ چرا میری؟ من دلم برایت خیلییی تنگ میشه...😔 من میگفتم و او میگفت... من دلایل خودم را می آوردم واز دلتنگی های بدون او میگفتم و او با حرفهای زیبا و دلایل محکمش به دلم آرامش عجیبی میداد...✨ مثلا بهم میگفت "مامان جونم توکل بر خدا هر چه که خدا بخواهد.. " " عزیزم تو خیلی قوی هستی توکلت رو هم قویتر کن..." خلاصه حرفهاش خیلی به دلم می نشست....
💟 با لحن شیوا و بیان زیبایش میگفت"شیعه واقعی اونیه که هنوز ولی حرف نزده اون بگیره ، اون بیفته براش... بدونه ولی چه در دل داره و چه چیزی ازش میخواد ... حرف دل ولی رو بخونه و بدون هیچ تعللی بهش عمل کنه شیعه اینه ... نه اینکه صبر کنه تا ولی چیزی رو به زبان بیاره ، نباید خدای نکرده ما اینقدرر ضعیف باشیم تا ولی چیزی رو چند بار بگه اون موقع چه فایده؟! اینکه دیگه فایده ای نداره...
💟 یادمه با خودش زمزمه میکردو میگفت: رهبرم لب تر کند جان را فدایش میکنم....❤️ گفتم عارف جان... دست راستش را برد بالا با انگشت اشاره دست را تکان داد و گفت رهبرم لب تر نکرده جانم را فدایش میکنم....❤️
ای جانم بفدایت پسرم که نزد اهلبیت(ع) رو سفیدم کردی❣️🕊️ خدا از ذره ذره اعمال دنیویت راضی باشه و تورا در بهترین جای بهشت خصوصا در جوار حضرت علی اکبر رشید(ع) قراربده