حرف آخر
حرف آخر
در صدر اسلام پیامبر افرادی را که برای جهاد غدر مشوعی داشتند از حضور منع می کردند آنها از غصه این سلب توفیق چشمانشان اشکبار می شد. و چه زیباست تکرار این الگوها در قرنها بعد...
وقتی منصور 13 ساله را بدلیل سن خیلی پایین از پذیرش در بسیج منع کردند 3 روز در درب بسیج ( واقع در کلیسا ) ماتم گرفته بود و گریه می کرد می گفت حاضرم کفشها را واکس بزنم فقط قبول کنید تا آخر او را برای نگهبانی همان محل پذیرفتند... سر از پا نمی شناخت.
سنش کم بود ولی اهل مطالعه همیشه کیهان بچه ها را دستش می دیدن.
مثل همیشه روی صندلی نشسته بود و در حین نگهبانی کتاب می خواند که ناگهان ترکشی قسمتی از سرش را جدا کرد. با اصابت ترکش به دیوار قسمت بزرگی از دیوار کنده شد. دوستانش با قلبی شکسته و چشمانی گریان به روی دیوار نشستند. منصور جان شهادتت مبارک.
شهید : منصور باغی
طلوع نورانی : 25/11/1347
عروج عرفانی : 15/2/1360
- ۹۳/۰۵/۰۴
سلام بزرگوار
یادشان گرامی
میزبان شما این هفته پدر و پسر شهیدی هستند که...بهتره خودتون ببینید!
التماس دعا