عکس های سردار شهید محمود سرخیلی
- ۱ نظر
- ۰۹ تیر ۹۹ ، ۰۷:۵۱
گروه جهادی انصارالمهدی عج در تاریخ 27 مهرماه 1397 قبل از سفر اعضای گروه جهادی به پیاده روی اربعین حسینی پروژه تعمیرات یکی از منازل منطقه محروم روستای مغیطیه شهرستان آبادان را به اتمام رساند. اقدامات انجام شده توسط گروه جهادی شامل برق کشی ، لوله کشی ، احداث سرویس بهداشتی و حمام ، ترمیم کف اتاق و حیاط ، احداث چاه فاضلاب و ... بود.
هزینه انجام پروژه 60 میلیون ریال که توسط خیرین مردمی تقبل شد.
جهاد ادامه دارد...
باور داشته باشید که اگر روزی با دید بصیرت ، این امت و خصوصا برادران سپاه و بسیچ لباس های خود را از تن در بیاورند و آنرا بفشارند، از آنها خون خواهد چکید و این خونها خون شهید و بس . و هرچه مسوولیت فرد در این جمهوری سنگین تر باشد خون بیشتری خواهد چکید که به حق سنگینی خون شهدا بر گردن شما مسوولین (بالاخص برادران سپاهی ) خواهد بود و همیشه در حساب های زندگیتان جایی نیز برای پاسخگویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید.
ردیف بالا ایستاده از راست:
ناشناس، جانباز حاج سعید رضایی، ناشناس، جانباز حاج مسعود نورشرق، سردارجانبازحاج علی سلیمیان، زنده یاد حاج مرتضی خاتمی، ناشناس، جانباز احمد نویدپور، پاسدارشهید عبدالامیر شریفی.
ردیف وسط از راست:
ناشناس، ناشناس، جانباز اکبر چاهینی(کاپشن تیره)، ناشناس، ناشناس، غلامرضا جعفری پور(رودی).
ردیف جلو از راست:
ناشناس، ناشناس، جانباز منصور خدابخش سامانی، ناشناس.
*
قبل از عملیّات والفجر مقدماتی - زمستان ۱۳۶۱...
آنچه خواهید دید تنها گوشهای است از تصاویر مقاومت در خرمشهر که توسط احمد علیزاده نوحی در تاریخ ثبت و ماندگار شده است.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سوم خرداد 1361 از آن روزهایی است که درخشان ترین مقاومت ملت ایران را مقابل دشمن بعثی رقم زد.
در این روز رزمندگان اسلام توانستند با دستهای خالی و ایمانی محکم حزب بعث را که به خاک سرزمینمان دست درازی کرده بود بیرون کند. اما پیامی که این روز برای همه دنیا داشت همانی که بود امام خمینی(ره) فرمودند فتح خرمشهر فتح آب و خاک نبود بلکه آزادی ارزشهای اسلامی بود.
آنچه خواهید دید تنها گوشهای است از تصاویر آن روزهای این قطعه از خاک کشورمان که توسط احمد علیزاده نوحی در تاریخ ثبت و ماندگار شده است.
خرمشهر/ساحل کارون/سوم خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/3 خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/3 خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/اردیبهشت 1361
خرمشهر، حاشیه کارون/خرداد 1361
خرمشهر، منازل مسکونی، پس از عملیات بیت المقدس/3 خرداد 1361
خرمشهر، 40 متری ذوالفقاری/خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/اردیبهشت 1361
خرمشهر، 40 متری ذوالفقاری/خرداد 1361
خرمشهر، بازار، خیابان فردوسی/تیر 1361
خرمشهر، ایستگاه را آهن/ 5 خرداد
همه ساله با فرا رسیدن بهمن ماه و آغاز دههء فجر مناسبت دیگری نیز همراه می شود و آن هم سالگرد عملیّات عظیم والفجر ٨ می باشد. اما متأسفانه به قول یکی: «جنگ مردمی اداره شد، امّا مردمی روایت نشد!» و صحنه گردان های جنگ کسان دیگری معرفی شدند، در حالی که به قول نویسندهء وبلاگ باشهیدان آبادان: «کیست که نداند اعضای تیمهای خط شکن عملیّات که از تیپ امام حسن مجتبی(ع) و تیپ ٧٢ محرم، به لشکر ٢۵ کربلا مأمور به خدمت شده بودند، همگی بچه های آبادان بودند؟...» و از آن جملهء خط شکنان این است:
شهید هدایت الله رحمانی کُرکِوَندی
این مطلب به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران تقدیم میگردد:
***
«چاووشیان نائینی»ها:
...انقلاب اسلامی ایران به تازگی به ثمر رسیده. ولی بقایا و پسمانده های رژیم گذشته به شیوه های مختلف در صدد ضربه زدن به این نهال نوپا و برآمده از توده های مردم هستند. در آبادان (به دلیل واقع شدن پالایشگاه نفت) این تهدیدها به شکل و شمایل دیگری بود: بمب گذاری و انفجار خطوط لوله حاوی نفت و گاز، که مسیرهای انتقال انرژی و مواد اوّلیّهء پالایشگاه بودند، چه در خود شهر و چه در جادّهء آبادان-ماهشهر، کار را بر صنعتگران عرصهء نفت و گاز دشوار ساخته بود.
به همین دلیل تشکّلی تحت عنوان «پاسداران خطوط لوله نفت و گاز» برای حفاظت و پیشگیری و حفاظت از این مسیرها به وجود آمد. این گروه، شهدایی هم در این راه تقدیم کرد که از آنجمله «شهید پرویز چاووشیان نائینی» بود. گفت و شنود بیشتر در این خصوص را به عزیزان پیشکسوت در عرصهء نفت و گاز واگذار میکنم. برادر دیگر، یعنی «شهید بهزاد چاووشیان نائینی» هم جزو نخستین شهدای بمباران پالایشگاه آبادان است که در ششمین روز جنگ تحمیلی به شهادت رسید. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد!...
***
«طبرزدی»ها:
پنج برادر که سه تاشان جانباز و دوتاشان شهید شده اند.
«احسان الله طبرزدی»؛ به قول یکی از رزمندگان آبادان «اصلاً نیاز به معرّفی ندارد!»:
زندانی سیاسی و محکوم به اعدام در پیش از انقلاب اسلامی، عضو شورای فرماندهی و مسوول واحد گزینش و استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آبادان، و از فرماندهان عملیّات ایذایی «جبههء روستای مارِد» که در همانجا هم به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
نویسنده و محقّق برجستهء جنگ «جانباز حاج نعمت الله سلیمانی خواه»: اگر بخواهیم بگوییم که «احسان» که بود، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اصلاً به تنهایی باید دربارهء این دو برادر، کتابی را مستقلّ تألیف کرد.
کوچکترین برادرش «دکتر بهروز طبرزدی»: گزینش
و استخدام در سپاه آبادان به آسانی و بدون عبور از فیلتر «احسان» ممکن
نبود! یعنی اینکه اگر در جلسهء مصاحبه، بدون مطالعهء کتابهای «انسان و
ایمان»، «انسان کامل»، «خدمات اسلام و ایران» و ... حاضر میشدی، محال بود
که «احسان» زیر بار ضعف معلومات و کمکاری تو برود! همیشه میگفت که: یک
پاسدار باید «بهترین» باشد و سرآمد همه...
رزمندهء جانباز «احمدرضا ناظمی»: حتّی شخصیّتی مثل «سردار شهید خسرو امینیان» برای عبور از فیلتر احسان خیلی سر دوانده شد! و اونقدر رفت و اومد تا بلأخره تأییدیّهء استخدامی را از ایشان دریافت کرد.
خلاصهء مطلب اینکه «احسان» در همه چیز سرمشق و الگو بود، حتّی در برگزاری مراسم عروسی ساده و بی آلایشش، که با حضور همرزمان پاسدارش برگزار شد. همان مراسمی که مرحوم آیت الله جمی(ره) انگشتر ازدواج را در دستش کرد...
«ابوذر طبرزدی»؛ عضو مؤثر «کمیتهء عشایر آبادان» که سرپرستی اش را مرحوم آیت الله حاج شیخ عیسی طُرفی(ره) به عهده داشت؛ و عضو واحد تبلیغات و انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آبادان. او و شهیدان: «مقداد(فریدون) تُرکی زاده» و «احمدرضا لیراوی» اُنس و رفاقتی دیرینه داشتند. حتّی تغییر نامش از «تیمور» به «ابوذر» هم تحت تأثیر همین دوستی قرار گرفت. «ابوذر»، نماد واقعی و مجسّم «السّابقون السّابقون» بود، و شهادت «مقداد» و حتّی پدر همسرش «بسیجی شهید اسدالله بهرامی ده توتی» عزمش را در وصال یار، بیش از پیش جزم میکرد.
«پدرم» میگوید: من چند نفر از شهداء را دقیقاً یا یکروز یا چندساعت قبل از شهادتشان دیدم؛ یکیشان «ابوذر» بود. در جایی همدیگر را دیدیم و یکدیگر را در آغوش کشیدیم، بعد از احوالپرسی و گفتگویی کوتاه خداحافظی کردیم. فردای همون روز شنیدم که بر اثر اصابت گلولهء خمپاره که در تقاطع یکی از خیابانهای فرعی منتهی به «خیابان شهرداری آبادان» حادث شد، او که سوار بر ترک موتور و به همراه «شهید احمدرضا لیراوی» بوده، به شهادت می رسد...
بسیار کم حرف بود بیشتر از گفتار دیگران استفاده می کرد و زود لبخند می زد و می خندید ، اهل نزاع و درگیری و برخوردهای نا اهل نبود واقعاً متواضع و فروتن بود . یکی از روزهایی که خواستم به محله ی کارون منزل سید سر بزنم درب را باز کرد و خیلی هم عجله داشت میخواست با خانمش از شهر خارج بشه و جایی بروند که تا از ماشین لندکروز پیاده شدم دیدمش گفتم : کجا ؟ گفت : میخواهیم بریم مسافرت . گفتم ناهار نخوردیم . گفت : چیزی نمونده کمی تو سفره بود که ریختمش تو زباله دم درب خونه ، که شروع کردم داخل زباله گشتن با اینکه دلش نگرفت ولی چند لقمه ای را برداشتم و خواستم بخورم حالش بهم ریخت و رفت تو خونه و طبق معمول گفت : مسخره چکار می کنی؟ بزار برم تو خونه ببینم چیزی پیدا می شه که تو زباله را نخوری ، قصدم اذیت کردنش بود و خندیدنش و دوست داشتم کمی گپ بزنیم و لحظه ای بخندیم که سوژه ای شده بود که تو منطقه ی فاو هم که دیدمش خاطرات زباله و ته مانده غذا را شرح می داد که حسن چه جوری دلت اومد تو اون زباله را بگردی و باقیمانده غذا را بخوری ؟ که من از دوران فصلی که عراقی ها می آمدند و شبانه ته مانده غذاهای ما را می خوردند براش شرح دادم ( اسرای پراکنده تو نیزارها ) سربازهای عراقیها و گرازها می آمدند و از باقیمانده غذاهای ما که دور می ریختیم می خوردند و دوباره شبانه می رفتند تو نیزارها قایم می شدند و نمی آمدند خودشون اسیر کنند و معرفی کنند . یادش بخیر آقا سید عزیز بسیار دوست داشتنی و عزیز بود . روحش شاد و یادش گرامی . الفاتحه
عکس یاد شده شهید حسینعلی حیدری و جانباز رضا شرفی
تأثیر شهادت بر روی خود انسان .
2. تأثیر شهادت بر روی دوستان.
3. تأثیر شهادت بر روی مخالفین و منافقین.
شهادت (آمادگی برای شهادت) چه تأثیری بر روی اخلاق و سیر و آرزوهای انسان دارد؟
انسان درقفس است و میله های قفس رشته های آرزوی اوست. آرزوست که انسان را محدود و اسیر می کند.
سرچشمه اسارت انسان آرزوهایش می باشد، چرا انسان با اینکه در هستی است ولی بفکر هستی نیست؟ .... آرزوست .
صحبت ، تصمیم گرفتن ، موضع گرفتن و ... ناشی از آرزویش می باشد و هر کسی که یک محبسی دارد چون آرزوهایش متفاوت است.
« اللهم انا ندعوک کما امرتنا فاستجب لنا و عدتنا »
پروردگارا تو وقل داده ای کسی که به درگاهت خاضعانه عرضه بدارد عرایضش را بپذیری.
شهیداحمدرضاعلیپوردرسال1342درآبادان متولدگردید.وی پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه مرزهای جنوبی ایران در مقطع سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود که همزمان باشروع جنگ فعالیت خود رادربسیج آبادان بصورت فعال آغاز نمود.ایشان معتقدبود تازمانیکه جنگ ادامه دارد بایدماندومقاومت کرد.وبا همین عقیده هیچگاه از آبادان ومناطق عملیاتی خارج نگردیدوپس از دفاع جانانه از شهروشرکت در عملیاتهای متعددی چون(فتح بستان فتح خرمشهر بدر رمضان خیبر و...والفجر8)سرانجام در24بهمن ماه 1364 در عملیات والفجر 8 به شهادت نائل گردید.روحش شاد.
بسم رب الشهدا
سلام
می خواستم امروز عکسهائی از مناطق مختلف آبادان در زمان جنگ بگذارم ام مقدور نشد بنابراین عکسهائی از تعدادی از نوجوانان بسیجی ابادانی را که کنار پدر و مادران دلیرشان در زیر آتش دشمن در شهر آبادان ماندند و در دفاع نیز شریک بودند را گذاشتم البته این عزیزان فقط برای عکس گرفتن این لباسها را تنشان نکردند بلکه همه رزمنده بودند تا سالهای پایانی جنگ که تعدادی از ایشان شهید و باقی جانباز شدند .
آری اقا و مولایم حضرت مهدی زهرا(س) چنین رزمندگانی دارد و دلهای منتظر در فراغ اویند براستی که کسانی که روز رزم او و یارانش را تنها میگذارند چه کسانی هستند ؟؟؟
راستی اگر یک هزارم سرگذشت ابادان زمان جنگ در تهران اتفاق افتاده بود الان نیز همینطور در غربت میماند ؟؟
این عکس هم متعلق به پل بمباران شده ایستگاه ۷ ابادان است همان پلی که دشمن در اول جنگ به دویست متری ان رسید ولی بدلیل رشادتهای بچه های ابادان همانها که در زندگیشان بی ادعا بودند و گمنام هم رفتند موفق به فتح پل نشد موقع عملیات والفجر ۸ این پل کرارا بمباران شد و صدها شهید بر روی این پل به شهادت رسیدند .
شهید عزیز بچاری یکی از بچه های گردان امام رضا (ع) ابادان بود که در چند متری پل در اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید یادش گرامی نفر دوم ایستاده از سمت راست البته زمان شهادت سنش بیشتر بود و انموقع یک دختر یک ساله داشت .
التماس دعا یا علی
نوشته توسط برادر علیرضا بختیاری
به نقل از وبلاگ http://bashahidan.blog.ir
نام : مریم
فرهانیان
تولد : ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲
محل تولد : آبادان در خانوادهای متوسط و مذهبی
تاریخ شهادت : ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳
محل شهادت : آبادان در اثر اصابت خمپاره دشمن
محل دفن : گلزار شهدای آبادان
در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به
سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز
ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی
آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در
تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی
شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و
دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر
آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
شهیده مریم فرهانیان درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان
مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین
جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت
زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد .
وی کسی بود که زینب وار از برادران رزمنده مجروح پرستاری می کرد.مریم
فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران، امدادگران داوطلب بود که در زمان جنگ در
بیمارستان طالقانی آبادان در قسمتهای مختلف، خالصانه خدمت کرد وی در تمام
مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش
این شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست .
این شهیده بزرگوار از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا روز شهادت با بیداری
کامل و حس زیبای عشق و ایثار در شهر مقاوم آبادان مشغول خدمت و ترویج
اخلاق، رفتار و منش یک زن مسلمان بود. به هنگام شکست محاصره آبادان و آزادی
خرمشهر و بسیاری از عملیاتهای دیگر فعالیت چشمگیری داشت تا بالاخره بر اثر
متوقف شدن عملیات پس از آزادی خرمشهر بهمنظور رسیدگی به خانواده شهدا در
واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان مشغول فعالیت شد .
هنگام شهادت :
این شهیده بزرگوار در غروب سیزدهم مرداد ماه سال ۱۳۶۳ در حالی که همراه با
دو تن از خواهران همکار خود بر مزار شهیدی که بنا به وصیت مادر شهید که از
آنان قول گرفته بود هر سال به جای او بر سر مزار پسر شهیدش حاضر شوند، در
حالی که راهی گلستان شهدای آبادان شده بودند مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن
بعثی قرار گرفتند و دو خواهر همراه او زخمی شدند و مریم فرهانیان نماد
رشادت و مجاهدت زن ایرانی به فیض شهادت نایل شد .
سلام
قصه دفاع مقدس ابعاد زیادی دارد ، رزم و دفاع و ماجراهای حاشیه ای آن که گاهی پر رنگتر از متن هستند ، ماجراهائی مانند اسارت رزمندگانمان و زندگی ومقاومتشان در اسارت و آنچه بی رحمان بعثی بر سر این عزیزان آوردند ، اگر الان جنایات داعشی ها برای مردم عجیب است چون در زمان دفاع و بعد از آن نتوانستند آنها که بودجه های کلان فرهنگی را بخود اختصاص میدهند بخش کوچکی از آنچه بر سر رزمندگان و مردم مناطق جنگ آمد را به داخل کشور و مردم انتقال دهند .
آری دفاع مقدس حتی با آن قرائت که من آن را عملیات مقدس میدانم نیز ناشناخته است و همین است که وقتی کارگردانهای جنگ ندیده ما میخواهند فیلم جنگی بسازند میشوند امثال قرار گاه مسکونی .
به هر حال قبلا اشاره ای کردم به داستان ملاصالح قاری و 23 اسیر نوجوان که برادر عزیز نادیده ام جناب سرهنگ رحمن مکری عکسهائی را محبت فرمودند و برایم فرستادند که در وبلاگ درج کردم تا عزیزان تماشا کنند و قسمتی از سخن ایشان را میگذارم تا خود گویا باشند .
(((( سلام نفر سوم از سمت چپ در کنار صدام است با موهای زرد طلایی وی بعد ها با درجه سرهنگی رییس فدراسیون وزنه برداری صدام شد.این شخص در زمانی که 23نوجوان را همراه ملا صالح قاری پیش صدام برده بودند .صدام دختر کوچکش را در این ملاقات همراه داشت که مجلس را عاطفی کند همین دختری که الآن می گوید حاضر است در خدمت داعش باشد . یکی از نوجوانان تحت ناثیر قرار گرفت و کمی به صدام نزدیک شد که این افسر که آن زمان مثل عکس ستوان بود با مشت به کتف نوجوان کوبید که نوجوان از حال رفت این موضوع را ملا صالح قاری برایم تعریف کرد و این ستوان ملعون را بمن نشان داد.سلام به ملا صالح قاری برسانید بگویید رحمان مکرمی سلام رساند همان کسی که در فرودین 62در رادیو عراق صدامیان را کافر خواند و گوینده را بشدت ناراحت کرد و به امام خمینی هم سلام رساند و تو تعجب کرده بودی چون مستقیما رادیو را گوش می دادی .)))
نوشته توسط برادر علیرضا بختیاری
به نقل از وبلاگ http://bashahidan.blog.ir/
در روایت است که خدا دوست دارد آن مؤمنی را که یک لباس بیشتر ندارد. وقتی می شوید مجبور است خودش را به لحافی بپیچد تا لباسش خشک شود و بتواند بپوشد ، و در مطبخ او بیش از یک غذا پخته نمی شود نه اینکه چندین غذا در عرض هم پخته شود.
حرف آخر
در صدر اسلام پیامبر افرادی را که برای جهاد غدر مشوعی داشتند از حضور منع می کردند آنها از غصه این سلب توفیق چشمانشان اشکبار می شد. و چه زیباست تکرار این الگوها در قرنها بعد...
وقتی منصور 13 ساله را بدلیل سن خیلی پایین از پذیرش در بسیج منع کردند 3 روز در درب بسیج ( واقع در کلیسا ) ماتم گرفته بود و گریه می کرد می گفت حاضرم کفشها را واکس بزنم فقط قبول کنید تا آخر او را برای نگهبانی همان محل پذیرفتند... سر از پا نمی شناخت.
سنش کم بود ولی اهل مطالعه همیشه کیهان بچه ها را دستش می دیدن.
مثل همیشه روی صندلی نشسته بود و در حین نگهبانی کتاب می خواند که ناگهان ترکشی قسمتی از سرش را جدا کرد. با اصابت ترکش به دیوار قسمت بزرگی از دیوار کنده شد. دوستانش با قلبی شکسته و چشمانی گریان به روی دیوار نشستند. منصور جان شهادتت مبارک.
شهید : منصور باغی
طلوع نورانی : 25/11/1347
عروج عرفانی : 15/2/1360