سردار شهید سید عبدالرضا موسوی
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۰۷:۳۰
مسئول آی تی شرکت نفت و گاز اروندان ، متولد خرمشهر
تاریخ تولد 1364
تاریخ شهادت 1393/12/20
خاطره ای که هیچ کجا تعریف نشده "جهان آرا" با بنی صدر دست به یقه شد!
«ممد نیست» اما سید هدایتالله جهان آرا کت و شلوارش را مرتب میکند و در خانه خیابان گرگان که با دست های خودش ساخته چای و نبات خوزستانی هم میزند آن هم زیر نگاه های سنگین «ممد» که بارها و بارها روی دیوار خانه کلنگی تکرار میشوند.
از رادیو جوان زنگ میزنند و پدر قهرمان بسمالله میگوید و برای جوان هایی که جهانآرا را نمیشناسند از پسرش میگوید.: با لهجه گرم جنوب توی اتاق پرسه میزند: «محمد فرمانده سپاه خرمشهر بود. صدام با 400 تانک و چند لشکر مسلح قرار بود تا یک هفته به تهران برسد. به خبرنگارها گفته بود که یک هفته بعد با شما در تهران مصاحبه میکنم اما پسر من محمد با یک عده جوان فداکار 45 روز مقاومت کردند و جلوی سربازهای عراقی را گرفتند.» سید هدایتالله جوانها را هم نصیحت میکند: «اطاعت از پدر و مادر را فراموش نکنید، مبادا که به پدر و مادر اف بگویید.» حالا مصاحبه تمام شده. دور تا دور اتاق پر از توپهای پارچه چادر سیاه است: «توی زیرزمین خانه پارچهفروشی داریم. اینها هم چادر مشکی اعلا است، دست بزنید جنسش خیلی عالی است.»
سید هدایتالله حالا چادرهای نماز دوخته شده را از نایلونی بزرگ بیرون میآورد و تند و تند با لهجه گرم جنوبیاش در هیات یک فروشنده پرتجربه، چادرها را تبلیغ میکند؛ «ما با دو تا زخمی آمدیم تهران. سال 60 خیابان ری منزلی اجاره کردیم. از خرمشهر هیچ وسیلهای نیاورده بودیم، هیچ کس نمیتوانست چیزی بیاورد.
من البته میتوانستم با کمک محمد که فرمانده سپاه خرمشهر بود، بیاورم اما نیاوردم تا من هم مثل بقیه جنگ زدهها باشم. مدتی بعد بنیاد شهید توی خیابان اسلامبولی خیابان دهم به ما خانهای داد. یک روز نشسته بودیم دیدیم خانه روی سرمان خراب شد
پشت خانه را گودبرداری کرده بودند و سقف ریخت روی سر بچههایم. رفتیم بیمارستان، وقتی برگشتیم دیدیم دزد تمام وسایلی که تهیه کرده بودیم را برده. بعد توی بلوار کشاورز در مجتمع سامان به ما آپارتمانی دادند که آنجا هم دوام نیاوردیم.
ساکنان مجتمع خیلی مبادی اخلاق اسلامی نبودند. عطایش را به لقایش بخشیدیم. بعد زمین همین خانه را دادند و من خودم آن را ساختم. زمین 84 هزار تومان بود که گفتند لازم نیست پولش را بدهید. قبول نکردم. البته یک مدتی هم گفتند که بروم در یکی از خانههای مصادرهای زندگی کنم.
آن را هم قبول نکردم گفتم من در خانه مردم نمینشینم. سید هدایتالله مهربان توی ذهنش افتاده انگار میخواهد چیزی را که گم کرده پیدا کند: «محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند
بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلو نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.» سید هدایتالله پدر 13 فرزند، شش دختر و هشت پسر میگوید: «محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمی داشت. خسته نمیشد.
راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شب هفت محمد که تمام شد، خانمی آمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
پیرمرد صاحب قرضالحسنهای است که با کمک آن برای دخترهای بیبضاعت خرمشهری جهاز تهیه میکند: «با 600 هزار تومان جهاز میخرم برایشان، میروم سراغ مدیران کارخانهها و همهچیز را ارزان و مناسب به حرمت جهانآرا به من میفروشند.» حیاط خانه جهانآرا پر از پیچکهایی است که سید هدایتالله آنها را با نخی بلند به پشت بام وصل کرده و میگوید: «اینها گل که بدهند خانهام غرق گل میشود.» سید هدایتالله اشاره میکند به مقنعه و با متانت و نگاه میفهماند که باید آنها را جلوتر بکشیم؛ «نمیخواهم روز قیامت به خاطر این عذاب بکشید.»
جانبازعبدالرضا آلبوغبیش از نحوه شهادت شیخ شریف قنوتی(اولین روحانی شهیددفاع مقدس) می گوید
عبدالرضا آلبوغبیش در شمار مردان مردی است که در جریان مقاومت سی و چهار روزه خرمشهر در آغازین روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران رشادت های زیادی از خود نشان داد. در بیست و چهارم مهرماه ۱۳۵۹ در نبرد رویارو با بعثی های عراق ۱۳ گلوله به بدنش اصابت کرد، اما تقدیر آن بود که زنده بماند تا امروز گوشه ای از رشادت ها و شهادت های ررمندگان اسلام را بازگو کند و مقاومت جوانمردانه اندک نیروهای مردمی و بومی خطه خوزستان با ماشبن جنگی صدام را به روایت بنشیند و به عنوان تنها ناظر صحنه شهادت حجت الاسلام محمد حسن شریف قنوتی ، اولین روحانی شهید دفاع مقدس و شهیدان دیگر واقعیت های جنگ را برای ما و نسل های بعد از ما بگوید.
از ۱۳ گلوله ای که به بدن او اصابت کرده هنوز چهار گلوله در سینه اش جا خوش کرده اند و خیال بیرون آمدن که ندارند هیچ، بلکه گاهی با تکان خوردن های بی موقع ، خودی به آلبوغبیش نشان می دهند و غیر مستقیم به او می فهمانند که آنها را فراموش نکند !
همین تهدیدها گهگاهی عبدالرضا را چند روزی راهی بیمارستان میکند. این روند سال هاست ادامه دارد و آلبوغبیش تا امروز در جدال با تکه های سربی بدنش که تلاش دارند خود را به قلب و نخاع او برسانند و جسمش را بی حرکت و تسخیر کنند پیروز بوده است،
این جوانمرد خوزستانی در عین قهرمانی گمنام مانده است . او پس از پایان جنگ به زندگی عادی خود بازگشته ، اما سینه اش مملو از خاطرات دست اول روزهای اولین جنگ است که با هم می شنویم.
آلبوغبیش پس از سکوتی معنا دار چنین می گوید : صبح روز ۲۴ مهر ۵۹ صدای رگبار و بوی باروت عراقی ها بیداد میکرد. بچه ها با کمترین امکانات مانع از سقوط خرمشهر می شدند. ماشین آبی رنگم را به امید یافتن مهمات از جبهه درگیری با دشمن به سوی مسجد جامع حرکت دادم. هر بار که برای آوردن مهمات به مسجد می رفتم هر چه به دستم می رسید با خودم می آوردم اما این بار بعید بود چیزی برای آوردن مانده باشد. دم در مسجد، شیخ شریف (حجت الاسلام محمد حسن شریف قنوتی) را دیدم، سلام و علیکی بین ما ردوبدل شد .
شهید شریف قنوتی
شیخ شریف قنوتی گفت آقا رضا یه کمپرسی مقداری اسلحه و مهمات آورده به نظرت اینا رو کجا خالی کنه ؟
با شنیدن این حرف بهتم رد ! باورم نمی شد . در این موقعیت مهمات برامون آورده باشند . اما واقعیت داشت . به طرف ماشین رفتم . راننده اش عبدالعلی حیدری از بچه های بندرماهشهر بود . نگاهی به اسلحه ها انداختم . پیش خودم گفتم نگه داشتن این همه مهمات در خرمشهر، که هر لحظه به سقوط نزدیک تر می شود، خطرناک است.
به شیخ شریف گفتم حاجی اجازه بدهید اینا رو ببریم عقب ، یه جا در آبادان پیدا کنیم، شیخ قبول کرد و به اتفاق حرکت کردیم.
به پاسگاه امیرآباد آبادان که محل امنی برای نگهداری این مهمات بود رسیدیم. موضوع را با رئیس پاسگاه در میان گذاشتیم و پس از همآهنگی با او مهمات را داخل پاسگاه خالی کردیم.
پس از آن به طرف خرمشهر بازگشتیم. آتش دشمن هر لحظه شدیدتر میشد . از فلکه فرمانداری خرمشهر که وارد خیابان ۴۰ متری شدیم نرسیده به گل فروشی محمدی سر کوچه نسیم متوجه شدیم ماشین مان مورد اصابت رگبار عراقی ها قرار گرفت.
شیخ گفت رضا گاز بده اما گلوله به لاستیک و بدنه اتومبیل اصابت کرد و ما واژگون شدیم . عراقی ها ما را به اسارت گرفتتد ولی همگی به طرف شبخ رفتتد . در آن لحظه به بدن من فقط یک گلوله اصابت کرده بود بدن حجت الاسلام قنوتی ۲ تا ۳ گلوله خورده بود. دقیقا هشیار بودیم. ما را به عنوان اسیر در شهر خودمان گرفته بودند ولی چون شیخ روحانی بود بیشتر جلب نظرشان کرد . دور ایشان را گرفتند و گفتند : اسرنا خمینی یعنی ما خمینی را اسیر کردیم. او را به باد کتک گرفتند . حدود ۱۲ تا ۱۵ نفر عراقی به فرماندهی یک افسر ارشد بلند قد سیه چرده مرتب شیخ مجروح را کتک می زدند و چندی بعد همان افسر ارشد با قساوت قلب با سرنیزه کاسه سر شیخ را برداشت. و او را شهید کرد.
من هم با حالت بدی در دست آنها مجروح بودم. ولی تا آن لحظه با من کاری نداشتند.
به سراغم آمدند همین طور مرا کتک می زدند. پیش خود گفتم شاید همان بلائی را که سر شیخ آوردند سر من هم بیاورند . مدتی بعد تیراندازی متقابل بین عراقی ها و بچه های ما شروع شد.
عراقی ها کم کم داشتند مرا فراموش می کردند ، ولی یکی شان آمد در تفنگش خشاب گذاری کرد . گفتم نه می خواهد با من شوخی کند ولی دیدم نه، آماده است. یک عراقی صداش زد گفت عدنان. البته روزی روزگاری اگر او را دیدم میگویم آقا عدنان ما هنوز زنده ایم.چون اشتباه شما این بود که تیرها را خوب شلیک نکردی . وقتی او به طرفم آمد تیراندازی کرد. کمرم را رو به او کردم . ۱۲ گلوله به بدنم خورد و به حالت درازکش افتادم روی آسفالت خیابان.
ﻣﺘﻮﻟﺪ : 1342 ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻋﺮﻭﺝ : 1362/12/06 ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ : ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ6 ﻣﺤﻞ ﻋﺮﻭﺝ : ﺗﻨﮕﻪ ﭼﺰﺍﺑﻪ
ثامر چنعانی در
حاشیه مراسم رونمایی از کتاب شهید عبدالرضا موسوی در گفتوگو با خبرنگار
فارس در خرمشهر با بیان تبریک فتح خرمشهر اظهار کرد: در این همایش با حضور
رزمندگان و جوانان از کتاب شهید عبدالرضا موسوی رونمایی اولیه صورت گرفت. وی ادامه داد: شهید عبدالرضا موسوی از فرماندهان عملیات بیتالمقدس بود که در حماسههای فتح خرمشهر به درجه رفیع شهادت رسید. رئیس مرکز موزه دفاع مقدس خرمشهر عنوان کرد: مدیریت
فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر برای سالجاری قصد تالیف پنج کتاب در بحث رزمندگان
هشت سال دفاع مقدس بهویژه شهدا خرمشهری را دارد که امیدواریم با برنامه
ریزیهای صورت گرفته این امر تحقق پیدا کند. چنعانی متذکر شد: چهار کتاب در رابطه با خاطرات،
بیانات و نحوه شهادت رزمندگان و یک کتاب هم در بحث جغرافیای حماسی خرمشهر
مد نظر قرار گرفته است. به گزارش خبرگزاری فارس،
صبح امروز همایش رونمایی از کتاب شهید عبدالرضا موسوی با حضور رزمندگان،
جوانان و خادمان شهدا در مرکز مدیریت دفاع مقدس خرمشهر برگزار شد.رئیس
مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر گفت: مرکز فرهنگی خرمشهر برای سالجاری قصد
تالیف پنج کتاب در رابطه با رزمندگان هشت سال دفاع مقدس را دارد.
به گزارش خبرگزاری فارس
از خرمشهر، صبح امروز به مناسبت ایام حماسه و فداکاری فتح خرمشهر و عملیات
بیتالمقدس، در مرکز موزه دفاع مقدس این شهر از کتاب شهید عبدالرضا موسوی
رونمایی شد. در این برنامه رئیس مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر،
جمعی از رزمندگان، جوانان و خادمان شهدا حضور داشتند که در پایان از خادمان
شهدا که در طول تعطیلات نوروزی خدماتی را به راهیان و زائران سرزمین نور
ارائه داده بودند، تقدیر و تشکر شد. به گزارش خبرگزاری فارس، شهید عبدالرضا موسوی در سال 1356 شمسی در شهر خرمشهر متولد شد و از زمان کودکی فعالیت فرهنگی و سیاسی را آغاز کرده بود. وی از فرماندهان به نام و رزمندگان طول هشت سال دفاع مقدس بود که در عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر حضور داشت. شهید موسوی با حضور در جبهههای نبرد و در مرحله سوم
عملیات بیتالمقدس در سال 61 در حالی که مجروحان را به عقب بر میگرداند،
با اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در مزار شهدای شهر آبادان به
خاک سپرده شد.بهمناسبت سالروز فتح خرمشهر از کتاب «شهید عبدالرضا موسوی» در مرکز موزه دفاع مقدس خرمشهر رونمایی شد.
آنچه خواهید دید تنها گوشهای است از تصاویر مقاومت در خرمشهر که توسط احمد علیزاده نوحی در تاریخ ثبت و ماندگار شده است.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، سوم خرداد 1361 از آن روزهایی است که درخشان ترین مقاومت ملت ایران را مقابل دشمن بعثی رقم زد.
در این روز رزمندگان اسلام توانستند با دستهای خالی و ایمانی محکم حزب بعث را که به خاک سرزمینمان دست درازی کرده بود بیرون کند. اما پیامی که این روز برای همه دنیا داشت همانی که بود امام خمینی(ره) فرمودند فتح خرمشهر فتح آب و خاک نبود بلکه آزادی ارزشهای اسلامی بود.
آنچه خواهید دید تنها گوشهای است از تصاویر آن روزهای این قطعه از خاک کشورمان که توسط احمد علیزاده نوحی در تاریخ ثبت و ماندگار شده است.
خرمشهر/ساحل کارون/سوم خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/3 خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/3 خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/اردیبهشت 1361
خرمشهر، حاشیه کارون/خرداد 1361
خرمشهر، منازل مسکونی، پس از عملیات بیت المقدس/3 خرداد 1361
خرمشهر، 40 متری ذوالفقاری/خرداد 1361
خوزستان، جاده اهواز-خرمشهر/اردیبهشت 1361
خرمشهر، 40 متری ذوالفقاری/خرداد 1361
خرمشهر، بازار، خیابان فردوسی/تیر 1361
خرمشهر، ایستگاه را آهن/ 5 خرداد
همهی ماجرای «حماسهی خرمشهر»، آن چیزی نیست که تا به حال شنیدهایم. در بطن و متن این ماجرا، وقایع و رخدادهای زیادی مغفول مانده که کمتر به آنها پرداخته شده است. درست در همان روز جمعهی شروع عملیات، یک گردان از لشکر ۴۱ثارالله به فرماندهی «قاسم سلیمانی» در محاصرهی دشمن گرفتار شدند و ...
سیدصالح
موسوی از رزمندگان خرمشهر گفت: نقش و تاثیر حضور دختران و زنان خرمشهری در
دفاع از خونین شهر مؤثر و بیبدیل بود؛ به گونهای که علاوه بر
امدادرسانی بعضا ما این دختران جوان را پای قبضه خمپارهاندازها میدیدیم.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، با تمام توان حمله کردند؛ برخی کشورهای غربی و عربی هم نیرو و تجهیزات برایشان فرستادند؛ در واقع دشمن با کمک مهندسان و کارشناسان نظامی شوروی و آمریکا استحکامات 20 ساله برای خرمشهر تدارک دیده بودند، وقتی فرماندهان ارتش و سپاه محضر امام خمینی(ره) رفتند تا از سختی کار بگویند امام در جوابشان فرمودند: «تا توکلتان چقدر باشد».
نیروهای عراقی وقتی هم به خرمشهر آمده بودند روی دیوارهای شهر نوشته بودند: «آمدهایم تا بمانیم».
سربازان عراقی در مقابل یکی از منازل خرمشهر در زمان اشغال
عراقیها ماندند اما این گونه؛ خبرنگاران در حال مصاحبه با اسرای عراقی. عکس از مرتضی اکبری
برای
اولین بار بود که گریه کردن جهانآرا را میدیدم. آن روز در مهرماه بود و
هنوز مصائب زیادی بود که آغوششان را به سوی ما باز کرده بودند.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، آن شب به مقرمان در مدرسه رفتیم و پس از اقامه نماز و سجده شکر، با بچهها دور هم نشستیم و مشغول تعریف شدیم:
- دیدی چطور...؟
- من اونور خیابون ...
- تو ...
بعد از شام، خسته و کوفته افتاده بودیم که یکی از بچهها از راه رسید:
- محله دوربند (اسم محلی در خرمشهر) خالیه! هیچکس اونجا نیست. همه ول کردن اومدن. دشمن راهش رو بکشه بیاد، هیچ نیرویی نیست که جلوشو بگیره!
وقتی خرمشهر
سقوط کرد، نماد قویپنجگیِ دشمن بود و مظلومیت ملت ایران. وقتی ملت ایران
با قدرت خرمشهر را از دشمن پس گرفت و هزاران نیروی رزمندهی دشمن را اسیر
کرد، در واقع سرنوشت نهایی جنگ نوشته شد. همان روزها سران چند کشور برای
وساطت به ایران آمده بودند. یکی از برجستگان سیاسیِ معروف انقلابی دنیا -
که رهبر یکی از کشورهای آفریقایی بود - به من گفت امروز مسألهی ایران و
جمهوری اسلامی در دنیا بکلی با قبل از فتح خرمشهر متفاوت است؛ امروز همه به
چشم فاتح و پیروز به شما نگاه میکنند. و حقیقت هم همین بود. شش سال بعد
از آن صرف شد تا نظام جمهوری اسلامی بتواند بر زرادخانهی عظیم جهانی - که
پشت سر رژیم بعثی صدام قرار داشت - پیروز شود. و ما پیروز شدیم و توانستیم
بر دشمنی که شورویِ سابق و ناتو و امریکا از او حمایت میکردند، به او
تجهیزات میدادند، به او سلاح شیمیایی میدادند، به او کمکهای مؤثرِ
اطلاعاتی میدادند، فائق بیاییم؛ این به برکت حضور مردم بود؛ یعنی حضور
بسیج؛ یعنی جوانان بااخلاص.
بیانات در مراسم صبحگاه مشترک بسیج ۱۳۸۴/۶/۲
خبرگزاری
فارس: نگاه اخمآلودی به پیرمرد مجروح کردم و پس از خداحافظی با او به
سمتی که صدای شنی تانکها میآمد حرکت کردم. در هر گوشه پیکر خونآلود یکی
از بچهها افتاده بود. به
گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، 31 شهریور سال 1359 جنگ در حالی
به صورت رسمی آغاز شده بود که برخی مناطق کشور از روزها قبل درگیر آن شده
بودند. یکی از مناطق شهر خرمشهر بود. خرمشهری که یک تاریخ و حماسه است.
حدیث ایثار و جوانمردی است که به هنگام هجوم بعثیان، حماسه ای 35 روزه
آفرید و با خروشی 48 ساعته به دامن ایران بازگشت.