"جهان آرا" با بنی صدر دست به یقه شد!
خاطره ای که هیچ کجا تعریف نشده "جهان آرا" با بنی صدر دست به یقه شد!
«ممد نیست» اما سید هدایتالله جهان آرا کت و شلوارش را مرتب میکند و در خانه خیابان گرگان که با دست های خودش ساخته چای و نبات خوزستانی هم میزند آن هم زیر نگاه های سنگین «ممد» که بارها و بارها روی دیوار خانه کلنگی تکرار میشوند.
از رادیو جوان زنگ میزنند و پدر قهرمان بسمالله میگوید و برای جوان هایی که جهانآرا را نمیشناسند از پسرش میگوید.: با لهجه گرم جنوب توی اتاق پرسه میزند: «محمد فرمانده سپاه خرمشهر بود. صدام با 400 تانک و چند لشکر مسلح قرار بود تا یک هفته به تهران برسد. به خبرنگارها گفته بود که یک هفته بعد با شما در تهران مصاحبه میکنم اما پسر من محمد با یک عده جوان فداکار 45 روز مقاومت کردند و جلوی سربازهای عراقی را گرفتند.» سید هدایتالله جوانها را هم نصیحت میکند: «اطاعت از پدر و مادر را فراموش نکنید، مبادا که به پدر و مادر اف بگویید.» حالا مصاحبه تمام شده. دور تا دور اتاق پر از توپهای پارچه چادر سیاه است: «توی زیرزمین خانه پارچهفروشی داریم. اینها هم چادر مشکی اعلا است، دست بزنید جنسش خیلی عالی است.»
سید هدایتالله حالا چادرهای نماز دوخته شده را از نایلونی بزرگ بیرون میآورد و تند و تند با لهجه گرم جنوبیاش در هیات یک فروشنده پرتجربه، چادرها را تبلیغ میکند؛ «ما با دو تا زخمی آمدیم تهران. سال 60 خیابان ری منزلی اجاره کردیم. از خرمشهر هیچ وسیلهای نیاورده بودیم، هیچ کس نمیتوانست چیزی بیاورد.
من البته میتوانستم با کمک محمد که فرمانده سپاه خرمشهر بود، بیاورم اما نیاوردم تا من هم مثل بقیه جنگ زدهها باشم. مدتی بعد بنیاد شهید توی خیابان اسلامبولی خیابان دهم به ما خانهای داد. یک روز نشسته بودیم دیدیم خانه روی سرمان خراب شد
پشت خانه را گودبرداری کرده بودند و سقف ریخت روی سر بچههایم. رفتیم بیمارستان، وقتی برگشتیم دیدیم دزد تمام وسایلی که تهیه کرده بودیم را برده. بعد توی بلوار کشاورز در مجتمع سامان به ما آپارتمانی دادند که آنجا هم دوام نیاوردیم.
ساکنان مجتمع خیلی مبادی اخلاق اسلامی نبودند. عطایش را به لقایش بخشیدیم. بعد زمین همین خانه را دادند و من خودم آن را ساختم. زمین 84 هزار تومان بود که گفتند لازم نیست پولش را بدهید. قبول نکردم. البته یک مدتی هم گفتند که بروم در یکی از خانههای مصادرهای زندگی کنم.
آن را هم قبول نکردم گفتم من در خانه مردم نمینشینم. سید هدایتالله مهربان توی ذهنش افتاده انگار میخواهد چیزی را که گم کرده پیدا کند: «محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنیصدر پیش امام، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمیدهد و دست دست میکند، امام توپیده بود به بنیصدر. بعد از جلسه بنیصدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرفها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند
بنیصدر رفته بود خرمشهر، محمد یقهاش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد میگفت بنیصدر جلو نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچکس نمیترسید.» سید هدایتالله پدر 13 فرزند، شش دختر و هشت پسر میگوید: «محمد دو سال زندگی مخفی داشت توی کورهپزخانهها میرفت و با دهن روزه آجر خالی میکرد به خاطر همین بدن قوی و محکمی داشت. خسته نمیشد.
راستی یک خاطره دارم که تا حالا هیچجا تعریف نکردهام: «شب هفت محمد که تمام شد، خانمی آمد جلو و گفت من رفته بودم خرمشهر کاری داشتم چون حجاب مناسبی نداشتم نمیگذاشتن با جهانآرا صحبت کنم. وقتی ایشان متوجه شد آمد و سلام و علیک کرد و کارم را راه انداخت. آمدهام بگویم که این کار پسر تو باعث شد که من برای همیشه حجابم را به خوبی رعایت کنم.»
پیرمرد صاحب قرضالحسنهای است که با کمک آن برای دخترهای بیبضاعت خرمشهری جهاز تهیه میکند: «با 600 هزار تومان جهاز میخرم برایشان، میروم سراغ مدیران کارخانهها و همهچیز را ارزان و مناسب به حرمت جهانآرا به من میفروشند.» حیاط خانه جهانآرا پر از پیچکهایی است که سید هدایتالله آنها را با نخی بلند به پشت بام وصل کرده و میگوید: «اینها گل که بدهند خانهام غرق گل میشود.» سید هدایتالله اشاره میکند به مقنعه و با متانت و نگاه میفهماند که باید آنها را جلوتر بکشیم؛ «نمیخواهم روز قیامت به خاطر این عذاب بکشید.»
- ۹۵/۰۷/۰۶