نام گذاری سال جدید توسط مقام معظم رهبری
- ۰ نظر
- ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۰۸:۵۷
در وصف این دو برادر یعنی «ابراهیم و اسماعیل» کم نشنیده ام:
رزمندهء جانباز حاج قربانعلی لاردور: در کُل بچه های آبادان، به دلیل بومی بودن و حضور در خط مقدّم نبرد با دشمن، از استعدادهای خاصّی بهره مند بودند، که یکیش توان رهبری و مدیریّت در جنگ بود. مثلاً همین «شهید ابراهیم شریفی» دوتا عملیّات رفت، فرماندهء گروهان (یا گردان - تردید از بنده) شد!
رزمندهء جانباز عبدالرّضا حویزاوی [بعد از اینکه عکس «شهید اسماعیل شریفی» را نشانش دادم]: یکی از بچه ها میخواست ازدواج کنه، به مقداری پول نیاز داشت. ایشان مبلغی پول را به من داد تا به او بدهم. اون بنده خدا زمانی پول را باز گرداند که اسماعیل شهید شده بود...
این دوبرادر تحت نظر و تعلیم برادر بزرگترشان «رزمندهء جانباز عبّاس شریفی» بودند. آن هم در جبهه های «مدن»، «ذوالفقاری»، «فیّاضیّه»، «میدان تیر» و ... که پرداختن به هریک از آنها، خود تفصیلی جدا میخواهد.
و امّا حکایت فراق:
ابتدا «اسماعیل» در جریان «عملیّات بیت المقدّس» شهید میشود. شهادتش بر ابراهیم بسیّار گران آمد. بطوری که در نوشته هایش آمده:
اسماعیل، عزیزی برای من بود. او یک حزب اللّهی به تمام معنا بود. خدایش رحمت کند. خدایا! حرف قلبم را نمیتوانم به قلم بیاورم! آنرا در قلبم جاودان نگه دار تا روزی که من نیز به قافلهء پیروزمندان شهید بپیوندم. اسماعیل! دوستت دارم! مرا هم شفاعت کن، و به خدایت سفارش مارا هم بکن. پیشت می آیم برادر عزیزم...
سرانجام، یکسال و 10 ماه بعد از شهادت اسماعیل، «ابراهیم» هم در جریان «عملیّات خیبر» به سوی او پر میکشد...
من مانده ام که در وصف این عکسها چه بگویم؟! اصلاً «عبّاس» در آن لحظات چه حالی داشت؟
بسم رب الشهدا
سلام
چند روز پیش که جسد مطهر شهید کاظم سعیدی نیا را بعد از 32 سال به آبادان برگرداندند جسد شهید را بعد از دوری در شهر گرداندن به مسجد قدس آبادان بردند تا یارانی که با او در این مسجد در زمان جنگ همسنگر بودند بیاد آنروزها در کنار او مراسم کوچکی را بگیرند ، بین نماز کودکی در جلوی من ایستاد و شروع به گرفتن فیگور کرد و منهم دست به دوربین شدم از او چند عکس گرفتم بعد از گرفتن عکسها دوستی به من یاد آور شد که او فرزند شهید ممبینی است ( امیدوارم فامیلش را درست نوشته باشم ) و برادر بزرگترش را به من نشان داد که عکسی را نیز از او گرفتم ....خدایا نمیدانم چه بگویم فردای قیامت به پدر این کودکان از کم کارهای خودم و دیگران در حق انقلاب و ولایت .......منبع: http://bashahidan.blog.ir/
روزهای اول جنگ اونائیکه دلشون به حال گاوهای هلندی سوخته بود چون تو منطقه دیلی فارم آواره شده بودند همشون و آورده بودن تو استادیوم تختی که پناهگاهی باشه از گاوهایی که 11 کیلو شیر می دادند گرفته تا گوساله های هلندی که بعد از مدتها تعدادی شون ترکش خوردن اینقدر هرج و مرج و آوارگی کشیدناز نظر مالی هم رقمش بالا بود که کسی به فکر این بی نواها نبود که یکی پس از دیگری تلف شدند و چند تایی شون هم سر بریدن
به گزارش عصر آبادان ، در این مراسم که با حضور مسئولان ، پیشکسوتان ، خانواده شهدا و جوانان در تالار مهر آبادان برگزار شد، پیراسته از همرزمان شهدا به بیان خاطرات و مطالب پیرامون حوزه جهاد و شهادت پرداخت.
همچنین زندگینامه و تصاویر شهید امامی در این برنامه به نمایش در آمد.
ضمن اینکه گروه تواشیح نورالهدی به اجراء قطعه شهید پرداخت. سپس یکی از بسیجیان پایگاه شهید امامی به روی سن رفت تا اشعار و مدیحه سرایی خود را به اجرا در آورد.
همچنین عبدالرضا قاسمی عضو فعلی شورای شهر آبادان و فرمانده اسبق ناحیه مقاومت بسیج آبادان که از پیشکسوتان دفاع مقدس میباشند با حضور بر روی سن به خاطره گویی پرداختند.
در پایان این مراسم ، قرعه کشی با نام مبارک شهدا انجام شد و در پایان به ۸ نفر کمک هزینه سفر مشهد اهدا شد.
گفتنی است حجج الاسلام و المسلمین ابراهیمی پور و دهدشتی ، سیدحسین دهدشتی نماینده مجلس،عساکره فرمانده ناحیه مقاومت بسیج آبادان ، مکوندی و قاسمی از اعضای شورای شهر ، علوانی سرپرست اداره ارشاد اسلامی آبادان و ثامرچنعانی مدیر مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر از جمله مدعوین حاضر در این برنامه بودند.
مناطق عملیاتی سپاه که در آبادان فعال بودند و در حال حاضر یادی از آنها نمی شه
اولین جایی که مقر ما روبروی دشمن قرار گرفت اسکله هشت بغل گمرک آبادان لب رودخانه اروند بود.
از دیگر مناطق عملیاتی و پایگاه مقر سپاه جزیره مینو بود که قبل از جنگ و بعد از پیروزی انقلاب پایگاهی بود که هر شب توسط ضد انقلاب و ستون پنجم و خلق عرب مقر سپاه را مورد شبیخون قرار می دادند و نیروهای زبده و کارآمد سپاه نمی گذاشتن موفقیتی به دست دشمن بیفته و اغلب با شکست دشمن همراه بود و اکثر درگیریها شبانه صورت میگرفت .
فیاضیه مقری بود که قبضه های خمپاره انداز روی منطقه های میدان تیر و دیگر مناطق لب آب اروند و ... را پوشش می داد.
خط پدافندی ایستگاه 7 و خط پدافندی روبروی تپه های مدن نیزکه از مسیر پل بشکه ای که روی رودخانه بهمنشیر زده شده بود عبور و نیروها از خیابان کریمی بسمت خط جبهه ها تردد می کردند و مقابل تپه های مدن جبهه میگرفتن نیزاز موضوعات حائز اهمیت است ؛ خمپاره انداز برادر معلم که همیشه فعال بود واز نظر تخصصی یکی از بهترین فرماندهان قبضه بشمار می آمد در همین منطقه بر پا شده بود . دوتا تپه های دشمن به فاصله 100 متری از هم بودند که چشم و جلودار خط پدافندی میدان تیر بودکه به تپه های مدن معروف بودند که دشمن در آن پدافند کرده بود.
دوتا از مدارسی هم که در محوطه حیاطشان خمپاره انداز نصب کرده بودند، دبیرستان امیرکبیر سمت بوارده و حوزۀ علمیه در شهر که برادر ارجمندم عبدالحمید زارعی ترکشی به پهلویش خورد و در همین مقر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. همین حوزۀ علمیه داستانی دارد عظیم که این حوزه توسط عالم ربانی آیت الله دهدشتی عزیز در جنگ با چنگ و دندان ساخته شده و روزیکه قرار شد افتتاح شود درست وسط حیاط خمپاره ای اصابت کرد و ایشان از ناحیه دست قطع عضو شدن و چندین نفر دیگر مجروح شدن که یادشان گرامی باد.و حال در همین حوزه علمیه آبادان این عالم ربانی حاج آقا دهدشتی بخاک سپرده شد ؛ روحش شاد و یادش گرامی باد .
بخش بعدی چوئبده هم که محل جمع آوری ادوات سپاه بود که شهید محمد رضا اسدی و شهید حسین لطفی از بنیانگذاران این کار بودند که تمام گلوله های خمپاره که از ماهشهر از طریق آب به آبادان می رسید. توسط این برادران مجاهد فی سبیل الله به آبادان و قبضه ها می رسید0
منطقه اروند کنار پایگاه بسیج سپاه بود که فرمانده آن برادری والا مقام به نام جمال گودرزی بود که بعدها در رقابیه در عملیات فتح المبین شهید شد که آن پایگاه مقاومت رامرکز بسیار پر تلاشی برای سپاه آبادان قرار داده بودند.
منطقه عملیاتی ذوالفقاری که خط پدافندی ای بود ک به طول حدودآ دو کیلومتری می شد که این خط پدافندی روبروی دشمن که به فاصله 2 کیلومتر در امتداد جاده آبادان ماهشهر بودکه محل استحکام دشمن هم بنام میدان تیر بود تو این خط پدافندی که برادر شهید جمال گودرزی و احمد آقابابائیان بترتیب فرمانده گردان و معاونش بودند بنده حقیر هم مسئول سلاحهای تخصصی اش بودم که انتهای خاکریز را با یک قبضه تفنگ 106 و یک قبضه خمپاره انداز 60 م .م و وسط خط ر ا با دو تیربار و اون سر خاک ریز را با برادر احمد رحیمی پوشش میدادیم اون زمان که 10 الی 12 ماهی طول کشید، بردران حاج امیر سلامیه و برادر نوروزی و غلامی شهید گرانقدر و حسینیانپور و غلامعلیان و ... حضور داشتن که یادشان گرامی باد
خط پدافندی روبروی استحکامات دشمن روبروی جاده آبادان ماهشهر که بعدها عملیاتی بنام ولایت فقیه صورت گرفت
باز مقری که فعال بود در نزدیکی پل ابو شانک بود که برادران بسیجی از آن محل حفاظت میکردند
اکثر
مساجد از وجود دلاور مردان بسیجی پر بود مثل مسجد جامع کارون ؛ ذولفقاری ؛
مسجد نبی ومسجد نو و مسجد قدس ایستگاه 6 و12 مسجد پیروز ودهها مسجد دیگر
.
در خانواده ای پر فضیلت قدم به عرصه ی وجود گذارد. نامش را حسین گذاشتند تا روزی همانند سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام خون خود را تقدیم به اسلام نماید.
در بیست و ششم آذر ماه سال 1336 در شهر آبادان متولد شد. کودکی فوق العاده زیبا و دوست داشتنی که تولدش سبب خیر و برکت در خانواده گردید. دوران تحصیلات خود را با موفقیت پشت سر گذاشت. سال 1353 موفق به اخذ دیپلم طبیعی گردید.
جوانی که به مهربانی و صفا و صمیمیت شهرت داشت در سال های قبل از انقلاب ندای «هل من ناصر» امام را به گوش جان شنید و در زمره ی یاران او قرار گرفت و با شرکت در راهپیمایی ها همراه و همگام با مردم خداجوی جزء تاریخ سازان ایران زمین شد.
با بارور شدن درخت تناور انقلاب اسلامی به جمع مدافعان فرهنگی و امنیت انقلاب پیوست و در برپایی امنیت در شهر آبادان نقش چشمگیری داشت. با هجوم ارتش تا به دندان مسلح عراق او به اتفاق برادر و همرزمانش به دفاع از مرزهای کشور پرداخت که در همان ابتدای جنگ برادر دلاورش حمید در آبادان شهید شد و شهر آبادان را به عطر شهادت معطر کرد.
وی به لحاظ حضور مستمر در جبهه همراه با توان بالای نظامی او به مسئولیت های مختلف منصوب شد و تا زمان شهادت در گوشه و کنار کربلای جنوب جانانه جنگید و سرانجام در حالیکه جانشین عملیات قرارگاه نجف را به عهده داشت در شرق دجله در تاریخ 23/12/63 در عملیات بدر به مولایش حسین علیه السلام اقتدا نمود و کربلایی شد.
همسر شهید : اینها معصوم به دنیا نیامدند ، بلکه خود را
مطهر کردند . ذکر خصوصیات این شهیدان بزرگ تا آنجا اهمیت دارد که آن عمل شود در
غیر اینصورت باید بدانیم که بیان این مطالب شهیدان عزیزمان را خوشحال نمی کند .
ازدواج : مراسم ازدواجش بسیار ساده بود و لباسی به تن داشت
چنانچه اگر او را نمی شناختی ، داماد را از دیگران تشخیص نمی دادی .
نکته ای از هزاران : سرهنگ احمد تیربند از همرزمان نزدیک
شهید نکته ای در مورد حضور قلب از شهید را چنین نقل می کند : هنگامی که سر به
سجده می گذاری بلافاصله ذکر را نگو . بگذار لحظاتی بگذرد و سپس ذکر را قرائت کن
که درحضور قلب و توجه تاثیر خوبی دارد.
شهادت :
او در آب شهید شد و به فرموده پیامبر (ص) : اجر
شهید در آب 2 برابر شهید در خشکی است.
قسمتی از وصیتنامه شهید :
باورداشته باشید اگر روز با دیده
بصیرت ، این امت و خصوصا برادران سپاه و بسیج لباس های خود را از تن در بیاورند
و آن را بشویند از آن ها خون خواهید چکید و این خون ها ، خون شهید است و بس . و
هر چه مسئولیت فرد در این جمهوری سنگین تر باشد خون بیشتری خواهد چکید که به حق
سنگینی خون شهدا برگرده شما مسئولین (بالاخص برادران سپاهی ) خواهد بود .
همیشه در حساب های زندگیتان جائی برای پاسخگویی به خداوند
در قبال پاسداری ازخون شهدا باز نمائید .جداً دقت کنید ما که شعار می دهیم
پاسداری ازخون شهید ، آیا تمام توان (باموالهم و انفسهم)خود را در جنگ نابرابر
بکار گرفته ایم.
کانون ایثار و شهادت آبادان
مسجدامام محمدباقر(علیه السلام)
الا بذکر الله تطمئن القلوب
بیست روزی از درگیری ها گذشته بود با سر بانداژ شده کاملأ عین اینکه عمامه ای بسته باشم از بیمارستان مرخص شدم، یکروز بیشتر تو بیمارستان دوام نیاوردم و زدم بیرون ولی سه تا دیگه از بچه ها 3روز ماندن و بعد اعزام شدن تهران و هر کدامشون 5-6 ماهی بستری شدن، برادر علی غریبیان که روی ویلچر و برادر نجارنژاد بعد از چند سال با بودجه خودش به خارج رفت و دستشو عمل کرد و راضی نمی شد که بنیاد جانبازان درمانش کنه و برادر حاتمی هم از بس قرصهای مسکن خورد کنج خانه افتاده و وضعیتی که رضایت بخش باشه نداره، منم تو آبادان بودم گفتم حالا که قراره از بیمارستان برم تو سنگر و این سرگیجه و ترکشی که تو سرم باقی مانده به اون بسازم و آروم بگیرم تا بهتر بشم و بتونم دوباره روز از نو روزی از نو به فعالیتم ادامه بدهم، با اصرار پزشک معالجم 10 روزی برام استراحت مطلق نوشت، قرار شد برم خونه استراحت کنم با آمبولانس رفتم سمت خونه فکر نمی کردم اینقدر کوچه ها خلوت باشه به لین 10 احمد آباد کواتر پاسبانا روبروی درب منزل که رسیدم،دربی کوچک و چوبی بود که با یک لگد باز می شد، ننم قفلی زده بود و همراه عروسش و برادرم محمد با زن و بچه اش و علی برادرم که مجرد بود و همراه نا پدریم رفته و درب را با قفلی بسته بودند،کسی نبود تو کوچه که بتونم مطلع بشم که کجا رفتن خیلی ناراحت و نگران کننده بود. شهر مملواز دود شده بود درست ساعتی که تو بیمارستان بودم تا صبح بیدار موندم و نخوابیدم که حالا چطوری با این سر بانداژ شده برم خونه و نگران نشن. تانکفارم هم در آتش می سوخت و دود بسیار غلیظی احمدآباد را احاطه کرده بود وحشتناک بود، صدای بچه های کوچولو که مثل آواز قناریها اول صبح هر روز طنین انداز بودند ازشون خبری نبود از مغازه دار سر کوچه لبنیاتی محل گرفته تا نانوایی همه رفته بودند. واقعأ جنگ همه چیزو بهم ریخته بود، از بچه های محله که دو گله بازی می کردیم و از پیرزن و پیرمردهای کوچه که همیشه باهاشون در رابطه با بازی فوتسال کل کل داشتیم خبری نبود، حالا با آرامش عجیبی کوچه مان غریب شده بود، اگه بدونید فراموش کردم بودم سر درد و سرگیجه و ... فقط به فکر این بودم که این کوچه پر سرو صدا همیشگی چرا ماتم گرفته و صدایی ازش در نمیاد که در همین حین گلوله خمپاره ای بطور وحشتناک دو تا کوچه پائین تر را زد و همراه موج انفجارش تمامی شیشه های ماشین آمبولانس لرزید و هر چه اصرار کردن بیا بریم، رهایشون کردم و نشستم تو کوچه وقتی رفتن، رفتم به سمت انفجار و اونجا هم کسی نبود. خونه ی عباس بیدکلمه را زده بود، خانواده ای بسیار مستضعف. خانه های محله ما خیلی راحت با انفچار کوچکی بهم می ریختن مثل خونه ی شرکت نفتی ها نبود که با بمباران هواپیما هم هیچ طوریشون نشه. هیچ به هیچ هاج و واج تو محله قدم میزدم واقعأ نمی دونستم چه تصمیمی بگیرم رفتم سپاه هر کسی منو می دید چیزی می گفت خبر شهادت بچه هایی که تا دیروز صدای فوتبال بازیشون تو زمین چمن سپاه کلی ارزش بود، وضعیت سپاه هم عین شبای قبرستون بود در سکوت و ماتم خیلی دلتنگ بود. فرمانده سپاه اصرار داشت برم خارج شهر استراحت کنم تا سرم خوب بشه کمی هم سرم از حالت اولش بدتر شده بود کمی خون ریزی داشت و حالیم نبود گیج بودم. فردا قرار شد دوباره برم تو کوچه مان سری بزنم از قضا بمجرد اینکه رسیدم دو تا از بچه محلی های دوتا کوچه پائین تر سراغ ننم و عروسش و گرفتم که گفتن رفتن بهبهان، بهبهان چرا نفهمیدم ؟ خلاصه با ماشین شبانه به همراه راننده رفتم بهبهان خیلی با دردسر متوجه شدم به روستایی بنام منصوریه رفتن، منصوریه کسی رو داشتن گویا اقوام زن برادرم بودند که خدا پدرشون و بیامرزه جا و مکانی بهشون داده بودند. سه روز بیشتر دوام نیاوردم برگشتم آبادان، حالا چطوری برگشتم و مسیر راه بماند که چطور خودمو رسوندم آبادان. ننم می گفت حالا که میخوایی بری ما هم با خودت ببر، مثل همه مردم هیچی با خودشون نبرده بودن به جزء لوازم اولیه، مردم آبادان به این امید رفته بودند که دو سه روزه برگردند رفتن همانا و برگشتن شان با خدا.بچه
های بسیج امثال شهید تقی محقق زاده و شهید منصور داروئیان تیم های فوتبال
تشکیل دادند و کم کم تیم ها تشکیل شد و باز استادیوم روزهای گرمش سپری می
کرد . بچه های شرکت نفتی و بسیجی همگی تیم هایی تشکیل و مسابقه میدادند و
انگار نه انگار جنگ و آتش و خمپاره شهر را پوشانده. جالب بود که یکی از
دروازبانها که تو دروازه بود تیری به کتفش اصابت کرد از اون دست آب که با
گرینف و کلاش شلیک می کردند به صورت منحنی به داخل زمین ورزشی استادیوم
میرسد ، اغلب بچه ها تیر می خوردند و زخمی می شدند . مرحوم بسیجی عبدالله
سخراوی یکی از اونایی بود که ترکش تیرهای کلاش را خورد و تجربه کرده بود .
خدا رحمتش کند با اینکه زمان جنگ بود ولی با پرستیژ و مقرارات و نظم بازیها
با لباسهای ورزشی انجام میشد و با اینکه تعداد تماشاچیان اندک بود و اغلب
از مجروحین جنگ بودند در وسط بازی و فریاد نه قرمز نه آبی فقط زرد طلایی را
از سی هزار تماشاچی خونگرم آبادانی می شنیدی .آبادان برزیلته فضا را آشنا
بود .
نویسنده : حسن هاشمی
بسیار
کم حرف بود بیشتر از گفتار دیگران استفاده می کرد و زود لبخند می زد و می
خندید ، اهل نزاع و درگیری و برخوردهای نا اهل نبود واقعاً متواضع و فروتن
بود . یکی از روزهایی که خواستم به محله ی کارون منزل سید سر بزنم درب را
باز کرد و خیلی هم عجله داشت میخواست با خانمش از شهر خارج بشه و جایی
بروند که تا از ماشین لندکروز پیاده شدم دیدمش گفتم : کجا ؟ گفت : میخواهیم
بریم مسافرت . گفتم ناهار نخوردیم . گفت : چیزی نمونده کمی تو سفره بود که
ریختمش تو زباله دم درب خونه ، که شروع کردم داخل زباله گشتن با اینکه دلش
نگرفت ولی چند لقمه ای را برداشتم و خواستم بخورم حالش بهم ریخت و رفت تو
خونه و طبق معمول گفت : مسخره چکار می کنی؟ بزار برم تو خونه ببینم چیزی
پیدا می شه که تو زباله را نخوری ، قصدم اذیت کردنش بود و خندیدنش و دوست
داشتم کمی گپ بزنیم و لحظه ای بخندیم که سوژه ای شده بود که تو منطقه ی فاو
هم که دیدمش خاطرات زباله و ته مانده غذا را شرح می داد که حسن چه جوری
دلت اومد تو اون زباله را بگردی و باقیمانده غذا را بخوری ؟ که من از دوران
فصلی که عراقی ها می آمدند و شبانه ته مانده غذاهای ما را می خوردند براش
شرح دادم ( اسرای پراکنده تو نیزارها ) سربازهای عراقیها و گرازها می آمدند
و از باقیمانده غذاهای ما که دور می ریختیم می خوردند و دوباره شبانه می
رفتند تو نیزارها قایم می شدند و نمی آمدند خودشون اسیر کنند و معرفی کنند .
یادش بخیر آقا سید عزیز بسیار دوست داشتنی و عزیز بود . روحش شاد و یادش
گرامی . الفاتحه
عکس یاد شده شهید حسینعلی حیدری و جانباز رضا شرفی
v آن گاه که آدمی بر
سنگفرش این عالم خاکی پا نهاد و افتخار بندگی آن بزرگ مرتبه را کسب کرد بی شک کاری
بزرگ تر و فراتر از خوردن و خوابیدن از او انتظار
می رفت آری انسان تجلی یافته ماموریتی فراتر از اینها داشت و هدف از خلقت هم بی شک
این بود.
v پس باید بکوشیم تا در این چند روز زندگی در این دنیای فانی این چنین باشیم و شاکر و ثناگوی آن صاحب عالم امکان باشیم که لیاقت بندگی خود را به ما داد و ما را خلق کرد. و چه بسا خلقتی زیبا، از آن لحاظ که در کشوری اسلامی و شیعه و در زیر پرچم و رواق امام عصر (عج) و الطاف او آفریده شده ایم ، پس سالروز این چنین خلقتی را که اکنون آنرا تولد می نامیم به کام نیک می گیریم و به شما هفدهمین سال بندگی و افتخار آفرینش را تبریک می گویم و پیروزی و موفقیت شما را که در گرو احترام به پدر و مادرمان است در تمامی زمینه ها از خدای منان استعانت دارم.
به چشم خود گذر عمر خویش می بینم
نشسته ام لب جوئی و گذر عمر به سان آب روان می بینیم
دوستدار همیشگی شما
آرزومند آرزوهای پاکتان
تلاوت خلبان هنگام نبرد با دشمن
شهید عبدالکریمی صدای بسیار دلنشینی داشت و
به سبک استاد شحات انور تلاوت میکرد. هنگام پرواز و پس از بر خواستن هواپیما از
باند به طرز زیبایی با صدای دلنشینش شروع به تلاوت قرآن میکرد و برای عملیات به
سمت دشمن میشتافت. صدای تلاوت وی هنگام پرواز و عملیات سبب آرامش سایر همکارانش
میشد. به عملیات میرفت و بعد از اتمام عملیات دوباره باصوت زیبایش شروع به تلاوت
میکرد و همکارانش در برج مراقبت پایگاه هوایی همدان از صوت تلاوت متوجه بازگشت وی
میشدند.
این شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر خلبان کابین جلو اف 4 خدمت میکرد، مسئولیتهای فروانی هم داشت که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدانپروازهای متعدد جنگی او در نیمه دوم سال 1359 و نیمه اول سال 1360، دو سال ارشدیت برایش به ثبت رسانید و درجه نظامی اش از سروانی به سرگردی ارتقاء یافت.
همچنین شهید یاسینی 7 مورد تشویق در دستور، 5 مورد ارشدیت جمعی به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه های سرنوشت ساز جنگ تحمیلی دریافت نمودندبه گزارش خبرگزاری فارس از آبادان، بهروز یاسینی در حاشیه نخستین کنگره سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی و 66 شهید خلبان خوزستانی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در محل سینما نفت آبادان، صبح امروز در جمع خبرنگاران اظهار کرد: 10 ساله بودم که پدرم را از دست دادم، خبر شهادت پدر را سیداحمد خمینی به ما دادند.
وی اضافه کرد: هنگامی که ایشان به منزل ما آمده بودند تا خبر شهادت را به ما بدهند، من بر روی یک زانوی وی و خواهرم بر روی زانوی دیگر ایشان نشسته بودیم، ایشان در ابتدا گفت که پدرم تصادف کرده، اما اندکی بعد گفتند که اگر قول دهی که گریه نکنی من به شما چیزی بگویم و پس از گرفتن قول خبر شهادت را به ما دادند.
فرزند سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی تصریح کرد: مراسم تشییع پدرم با حضور مقام معظم رهبری برگزار شد، ایشان دو روز پس از تشییع پیکر پدرم به منزل ما آمدند و خواستند تا آلبومهای عکس پدرم را برایشان بیاوریم، مقام معظم رهبری وقتی عکسهایی که پدرم در کنار ایشان بود را دیدند به یک باره اشک از چشمانشان سرازیر شد.
وی یادآور شد: پدرم فردی صادق، مردمی و با پشتکار بود و از این بابت بود که مقام معظم رهبری فرمودند من به این شهید ایمان دارم و دلگرم هستم.
یاسینی گفت: پدرم یک ساعت بند طلایی داشت که هدیه مقام معظم رهبری به وی بود، تنها یادگار ما از پدر همان ساعت بند طلایی است که اکنون بندش سوخته، شیشهاش شکسته و عقربههایش ساعت 9 و پنج دقیقه شب را نشان میدهد و این نشان از ارادت پدرم به مقام عظمای ولایت بود و تا آخرین لحظه پیوند خود را با رهبری حفظ کرده بود.
وی افزود: بر همین اساس جمعی از هنرمندان بوشهری در حال تهیه و تدوین فیلمی تحت عنوان «9 و پنج دقیقه» از حماسه آفرینیها و دلاورمردیهای پدرم در عرصه دفاع از کیان جمهوری اسلامی هستند.
فرزند سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی همچنین عنوان کرد: از تمام کسانی که کوشیدند و حمایت کردند تا پس از 21 سال که از شهادت این شهید بزرگوار می گذرد نام، یاد و خاطره او و سایر خلبانان شهید در اذهان زنده شود، قدردانی میکنم.
به گفته وی، زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
به گزارش خبرگزاری فارس از آبادان، حجتالاسلام علی ابراهیمیپور در حاشیه نخستین کنگره سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی و 66 شهید خلبان خوزستانی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در محل سینما نفت آبادان، در جمع خبرنگاران اظهار کرد: احیای نام و یاد شهدا در راستای پاسداشت ارزشها مهم و ارزشمند است.
وی اضافه کرد: نام شهدا، احیای نفس کشیدن نام ارزشها در این منطقه است.
امام جمعه آبادان تصریح کرد: استان خوزستان در بخش نیروی هوایی در زمان جنگ تحمیلی 66 شهید اعم از سرلشگر، سرتیپ، سرگرد، سروان، ستوان یکم و سرباز را تقدیم نظام و ملت ایران اسلامی کرده است که نیمی از آنها آبادانی هستند.
ابراهیمیپور یادآور شد: سرلشکر خلبان شهید علیرضا یاسینی 2 هزار و 759 پرواز انجام داد که از این تعداد 90 مورد آن جنگی بوده است، وی هفت مورد تشویقی داشته اند.
وی در پایان از تمام دستگاههای اجرایی که در برگزاری این کنگره عظیم همکاری کردند، قدردانی کرد.
تأثیر شهادت بر روی خود انسان .
2. تأثیر شهادت بر روی دوستان.
3. تأثیر شهادت بر روی مخالفین و منافقین.
شهادت (آمادگی برای شهادت) چه تأثیری بر روی اخلاق و سیر و آرزوهای انسان دارد؟
انسان درقفس است و میله های قفس رشته های آرزوی اوست. آرزوست که انسان را محدود و اسیر می کند.
سرچشمه اسارت انسان آرزوهایش می باشد، چرا انسان با اینکه در هستی است ولی بفکر هستی نیست؟ .... آرزوست .
صحبت ، تصمیم گرفتن ، موضع گرفتن و ... ناشی از آرزویش می باشد و هر کسی که یک محبسی دارد چون آرزوهایش متفاوت است.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مطابق با اخبار واصله، یکی دیگر از رزمندهگان دلاور جبههی «اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)» در نبرد با ایادی «اسلام آمریکایی» و «مزدوران سعودی» شهد شیرین شهادت نوشید.
بسیجیِ بی ادعای اهوازی و رزمندهی سال های دفاع مقدس، «جبار (فرید) دریساوی» به تاریخ 14 خرداد 1350 در اهواز به دنیا آمد. وی در سال های دفاع مقدس، یکی از بسیجیان کوچکسال «لشکر 7 ولی عصر(عج)» به شمار می رفت.«جبار» روز
پنجشنبه 17 مهر ماه 1393 شمسی، در نبرد با متجاوزان به حریم «بانوی
مقاومت» حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در سوریه، مورد اصابت تیرِ کینِ
تکفیر و شرک قرار گرفت و بال در بال ملائک گشود.
«جبار دریساوی» سومین
شهیدی است که مردم شهید پرور خوزستان، به آستان کبریایی «بانوی مقاومت»
حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تقدیم نموده اند. پیش از او، خطهی مقاوم
و شهیدپرور خوزستان، شهیدان «علی عسکری طاقانکی» و «سید مهدی موسوی» را در راه دفاع از آرمان های«اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)» تقدیم آستان دوست کرده است.
به گزارش رهیاب،صبح امروز مراسم تشیع پیکر مطهر سومین مدافع حرم اهواز شهید جبار دریساوی با حضور چشمگیر مردم شهید پرور اهوازبرگزار شد.
این مراسم که با قرائت نماز بر روی پیکر مطهرشهید آغاز شد با تشییع شهید توسط مردم تا چهارراه زند ادامه پیدا کرد و پس از آن پیکر مطهر این شهید به آرامگاهش در بهشت آباد اهواز در کنار مزار شهید علی هاشمی منتقل شد.
استقبال گسترده مردم از این مراسم حال و هوای خاصی به مرکز شهر اهواز بخشیده بود،و پس از ماه ها بار دیگر عطر شهیدان در خیابان های اهواز پیچاند.
سردار احمد خادم سیدالشهدا فرمانده قرارگاه کربلا در گفتگو با رهیاب در حاشیه مراسم تشییع گفت: جبار دریساوی در دوران دفاع مقدس یکی از فرماندهان شجاع و دلیر بود که مراتب فرماندهی و مدیریت را در دوران دفاع مقدس در گردان امیرالمومین گردان جعفرطیار طی کرد.
وی به عنوان فرمانده دسته و گروهان در عملیات های مختلف در خوزستان و کردستان نقش آفرینی کرد وبعد از جنگ در تیپ حضرت حجت فرمانده گردان بود.
فرمانده قرارگاه کربلا گفت: روحیه شهادت طلبی و ایثار او بین بچه ها زبانزد بود جبار خیلی خوش اخلاق بود و نسبت به مسائل دینی و شرعی تقید خاصی بود وی از خدمتگرازان عزای سیدالشهدا بود و سیره اش دیدار و سرکشی به خانواده های شهدا در اهواز و سایر شهرستان ها بود .