توی کار با کسی شوخی نداشت
- ۰ نظر
- ۲۱ دی ۰۲ ، ۱۱:۴۵
حمید خیلی با محبّت بود در یکی از تابستان ها که مدارس تعطیل بود چند ماه را کار کرده بود وقتی دستمزدش را گرفت به جای این که برای خودش خرج کند و مثل پسرهای هم سن و سالش به فکر سر و تیپ خودش باشد، بیشتر دستمزدش رو داد وبرای من گردنبند طلا خرید. چون می دید با حقوق کارگری،آقام نمی تونه از این خرج ها بکنه و فکر می کرد خواهرش ممکنه احساس کمبود بکنه.
حمید قلب مهربان و روح بزرگی داشت. 《خاطره ازخواهر شهید》
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی
در یکی دیگر از خاطرات خود می نویسد: وقتی کار زیادی نداشتیم، با برادران در نهر قاسمیه والیبال بازی می کردیم. گاهی اوقات هم تیم فوتبال تشکیل میدادیم و گاهی هم برای برگزاری مسابقه فوتبال، به نهر قصر می رفتیم و با سایر رزمندگان مسابقه میدادیم. ایشان همچنین به این اشاره دارد که رزمندگان علاوه بر ورزش در اوقات فراغت، به کمک کردن در کارهای آشپزخانه و تمیز کردن سنگر و .. همکاری می کردند و رزمندگان بدون اینکه بین فرمانده و سرباز فرقی قائل باشند، همه کنار هم برای رضای خدا کار می کردند
کتاب "از اروند تا شلمچه همراه با شهید فاضل شیرالی" مجموعه ای از خاطرات ناب درباره این شهید است.
او از همان عنفوان جوانی عاشق امام حسین (ع) بود و دوست داشت مثل مولایش شهید شود. وقتی 25 ساله بود روی یک حلب روغن می نشست و برای خانواده اش روضه حضرت اباعبدالله می خواند. بین بچه های رزمنده به خادم الحسین مشهور بود. سرانجام در عملیات کربلای 5 به سوی معشوق و مولایش پر گشود و جسم بی سرش در گلزار شهدای ماهشهر به خاک سپرده شد
معرفی شهید دفاع مقدس : فاضل شیرالی ولادت : آبادان ۱۳۴۲/۱۰/۱۷ شهادت : شلمچه ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ مزار مطهر : بندر ماهشهر
شهید فاضل شیرالی هفدهم دی 1342 در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود .پدرش عباس و مادرش زهرا نام داشت.دارای 5 خواهر و3برادر بود. تا دوم متوسطه درس خواند و وارد فعالیتهای سیاسی و انقلابی شد .
محب اهل بیت
بسیار فعال و کوشا بود.همیشه رهبری بچه های بسیج محل را بعهده داشت و همه را برای فعالیتهای مذهبی سازماندهی میکرد. محب اهل بیت بود و هر جا برنامه ایی برای ائمه برگزار میشد برای کمک پیشقدم میشد. بعدازپیروزی انقلاب وارد سپاه شد.
شهادت
با شروع جنگ تحمیلی به جبهه اعزام گردید. مدتی از طرف سپاه مأمور درگردان 72محرم و گردان مقداد شد. بدلیل شجاعت و مدیریتی که در مسائل نظامی داشت جانشین گردان زرهی مقداد و فرمانده گردان مقداد در کربلای 4 و5 انتخاب شد سرانجام در بیست و یکم دی ماه 1365 در شلمچه براثر اصابت ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید .مزار مطهرش در شهرستان بندر ماهشهر میباشد.
تولد
قسمت اول دی ماه ۱۳۴۲ بود .. نسیم سردی می وزید؛ اما گرمای وجود این طفل در شکم مادر سرمای خوزستان را بی اثر کرده بود . زهرا باباحسینی مادر این شهید بزرگوار برای به دنیا آوردن پاره تنش از نهر بلّامه واقع در اروند کنار عازم آبادان شد . خانواده مادر را به بیمارستان شیر خورشید آبادان رساندند و همگی منتظر به دنیا آمدن مولود جدید می شوند ؛ مولودی که مادر بشارت او را در عالم رؤیا از سوی بانویی سبز پوش شنیده بود .. مادر شهید در خاطراتش نقل می کند : در ماه آخر بارداری بودم که .. این داستان ادامه دارد ...
تولد
قسمت دوم مادر شهید در خاطراتش نقل می کند: در ماه آخر بارداری بودم شبی در عالم رؤیا بانوی سبزپوشی را دیدم؛ یک قواره پارچه سبز رنگ به من داد و گفت: این را بگیر؛ خداوند پسری به تو عطا می کند. نام او را #فاضل بگذار و این امانت را نزد خود نگهدار تا زمانی که او را از تو پس بگیریم. خانواده فاضل نیز بر سفارش آن بانوی سبزپوش، نام فرزند خود را فاضل گذاشتند.
حالا #فاضل ۶ ساله شده و آماده رفتن به مدرسه. در اروند کنار تا مقطع دبستان در برخی نهر ها مدرسه وجود نداشت و دانش آموزان باید مسافت زیادی رو پیاده طی می کردند. او به همراه سایر بچه ها مسیر نهر بلامه تا نهر علی شیر که دبستان خلیج فارس در آن واقع بود را پیاده طی می کردند. فاضل بعد از به پایان رساندن دوره ابتدایی، به آموزشگاه فنی حرفه ای رفت و دوره سه ساله آن را با موفقیت پشت سر گذاشت و به آبادان رفت و در هنرستان ابوذر غفاری این شهر در رشته مکانیک مشغول ب تحصیل شد. او آخر هفته ها برای دیدن خانواده اش به اروند کنار باز می گشت.
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی
عراق در مقابل نهر سید یوسف قرار داشت. با ستاد المهدی قرار بر انجام عملیاتی مشترک، برای نابودی سنگرهای آنان گذاشتیم. تجهیزات ما بسیار محدود و ناچیز بود، و تنها ۶ قبضه خمپاره انداز ۸۲ میلی متری،۲ قبضه آر پی جی ۷ و یک قبضه سلاح تیر بار در اختیار داشتیم. من و سه نفر از همرزمان به طرف ستاد المهدی روانه شدیم. با فریادهای الله اکبر و یا حسین(ع)، جنگ با اولین تیر آر پی جی و تیراندازی ها آغاز شد. عراقی ها با تمام تجهیزات فراوانی که داشتند، مواضع ما را ب آتش بستند. ما یکی می زدیم ولی آن ها صد تا شلیک می کردند. با این وجود ترسی نداشتیم. من( #فاضل ) و کریم با خمپاره ۸۲ شلیک کردیم، به لطف خدا یکی از این گلوله ها، به یکی از سنگر های عراقی ها اصابت و آن را منهدم کرد. با خوشحالی هر چه تمام تر، فریاد الله اکبر سر دادیم و خدا را شاکر بودیم که چگونه سنگر و تجهیزات دشمن، بوسیله گلوله های ناچیز ما، منهدم و نابود می شدند.
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
روزی برای دیدن #فاضل به نهر قاسمیه رفتم. قرار گذاشتیم با فاضل برای گشت دریایی به طرف اسکله البکر و العمیه برویم. این دو اسکله برای عراقی ها اهمیتی زیادی داشت و برای حفاظت از این دو اسکله، تجهیزات بسیاری مثل دوربین ها و رادار ها و .. را به کار برده بودند. کوچک ترین حرکتی را متوجه میشدند. فاضل قایق کوچکی در اختیار داشت ک در مقایسه با تجهیزات آنها عملا هیچ بود. با هم سوار شدیم و به سرعت از نهر قاسمیه خارج شدیم و به طرف اسکله ها راهی شدیم فاضل قبلاً آنجا اومده بود؛ به هر شکلی عملیات شناسایی را انجام دادیم و برگشتیم. نکته جالب و قابل توجه اینجا بود که عراقی ها با آن همه تجهیزات و رادار ها و .. گویی کور شده بودند و نتوانستند حتی حضور ما را حس کنند. آنجا بود که یقین کردم فاضل، از جمله پاک ترین و شجاع ترین رزمندگان اسلام است که هیچ ترس و واهمه ای از دشمن ندارد. راوی : مرتضی شیروی
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
#به_اسارت_در_آوردن_نیرو_های_متجاوز
در یکی از روزها بچه های قرارگاه نوح النبی(ع)، با دوربین و در نزدیکی رأس البیشه، تعدادی قایق ماهیگیری در نزدیکی دهانه اروند در حال تردد و ماهیگیری را مشاهده کردند. من و شهید #فاضل به همراه یک قبضه تیربار و یک تفنگ آر پی جی ۷، سوار قایق کوچکی شدیم و برای شناسایی از نهر قاسمیه به طرف اروندرود حرکت کردیم. به قایق ها نزدیک شدیم، در ظاهر تعدادی قایق ماهیگیری به نظر می رسیدند، ولی در واقع نیرو های عراقی بودند که تلاش می کردند بدین وسیله وارد منطقه شوند، لذا با آنها در گیر شدیم. در همین حین قایق ما با یکی از قایق های آنها برخورد کرد و قایق ما شکست، اما خیلی زود توانستیم یکی از قایق های آنها را، به غنیمت بگیریم و با سوار شدن بر آن، به دیگر نیروها و قایق های عراقی حمله کردیم. در این درگیری، موفق شدیم ۹ نفر را به اسارت بگیریم؛ مابقی آنها هم فرار کردند. راوی : صادق ترکیان
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
عراق در انتهای اروند رود و در منطقه فاو، در منطقه ای به نام رأس البیشه پایگاه موشکی داشت و با موشک هایی به نام کرم ابریشم، کشتی های تجاری که به طرف بندر امام خمینی در حرکت بودند، هدف قرار می داد. محل شلیک این موشک ها، از نهر قاسمیه و دهانه اروند، قابل رؤیت بود. من و #فاضل گاهی اوقات سعی میکردیم این موشک ها را موقع شلیک، با تیربار هدف قرار دهیم و آنها را ساقط کنیم و به این صورت در حد توان، از کشتی های جمهوری اسلامی دفاع کنیم. راوی : حمید بلوچ
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
سال ۱۳۶۱ در یکی از روزها، منو فاضل و کریم بهبهانی بودیم. سه نفر بودیم و دو اسلحه داشتیم منو کریم نوبتی تیراندازی می کردیم ولی فاضل بدون استراحت فقط شلیک می کرد. #فاضل گفت مهمات رو بیارم و منم رفتم مهمات رو برداشتم وقتی به سمت فاضل می آمدم، گلوله ای از طرف نیرو های عراقی به پشتم اصابت کرد و در حال انتقال مهمات، بیهوش شدم و با صورت به زمین خوردم و دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی دیر کردم فاضل و کریم آمدند و مرا بیهوش دیدند. ایام ماه مبارک رمضان بود و تو اون شرایط سخت، بدون امکانات و .. ما روزه می گرفتیم. بچه ها هعععی آب به صورتم می پاشیدند تا اینکه بیدار شدم. فاضل گفت باید برای درمان برویم آبادان؛ اما من مخالفت می کردم و می گفتم روزه مان خراب می شود. با اصرار مرا راضی کردند تا به ستاد المهدی در نهر قصر اروند کنار برای درمان برویم. بهیار حال و روز مرا که دید به فاضل گفت: باید ببریدش آبادان و ما اینجا امکانات نداریم. اما من باز هم مخالفت می کردم و میگفتم روزه مان خراب می شود. تا غروب که حالم بهتر شد فاضل گفت: بریم آبادان. ولی من گفتم نه دیگه خوب شدم بریم گشت دریایی ! راوی : فارِس ترکیان
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
قسمت اول سال ۱۳۶۱ بود. یک روز در اروند کنار ، مقر شهید گودرزی در کنار پایگاه برادران نیرو دریایی ارتش بودیم که همهمه و سر و صدایی به پا شد. وقتی قضیه رو دنبال کردیم، فهمیدیم یک ناو جنگی عراقی وارد دهانه اروند شده. از آنجایی که در نهر قاسمیه اسلحه پیشرفته و مهمات نداشتیم، برای کمک ، با پایگاه دریایی بوشهر تماس گرفتیم. همان روز به همراه #فاضل ، حمید بلوچ و حسن قیم با قایق کوچکی ک برای گشت ها استفاده می کردیم، به دهانه اروند رفتیم. چیزی مشاهده نکردیم ولی وقتی به بچه های نیرو دریایی خبر دادیم، وقتی با دوربین مشاهده کردیم، متوجه حضور یک کشتی بزرگ شدیم. فاضل گفت: نباید دست رو دست گذاشت و منتظر نیروی کمکی ماند. این درحالی بود که.. این داستان ادامه دارد ...
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان
قسمت دوم این در حالی بود که ما فقط یه قایق کوچیک که ظرفیت ۳_۴ نفر داشت، ۲ قبضه آر پی جی و ۱ قبضه تیربار داشتیم. ولی با این حال باز از قاسمیه به طرف اروند رود حرکت کردیم. وارد خور عبدالله شدیم. از دور کشتی را دیدیم و موتور قایق رو خاموش کردیم تا کسی متوجه ما نشه و با جریان آب ب سمت کشتی روانه شدیم. #فاضل گفت : برویم جلوتر .. ما که تا اینجا آمدیم یا ما آنها را می زنیم یا آنها ما را میزنند. نزدیک کشتی شدیم و پهلو گرفتیم. منو فاضل از طناب بزرگی که از کشتی آویزان بود، بالا رفتیم و آماده هر گونه درگیری با نیروهای عراقی شدیم؛ اما هیچ خبری از خدمه و .. نبود. اصلا هیچ انسانی نبود! گویی کشتی بر اثر اثابت گلوله منهدم و تمام خدمه کشتی را ترک کرده بودند. کشتی هم با جریان آب و وزش باد، به این طرف و آن طرف می رفت. در کشتی مقداری وسایل بود که به درد جنگ می خورد، آنها را برداشتیم و سوار قایق شدیم. همین که شروع به حرکت کردیم متوجه دو قایق عراقی شدیم که ما را تعقیب می کنند و ناگهان شروع به تیراندازی کردند. با هر مشقتی بود، بلاخره خودمان را به نهر قاسمیه رساندیم و در رفتیم. راوی : فارِس ترکیان
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان نگارنده کتاب
در_اولویت_قرار_دادن_جبهه و جنگ
فاضل از زمانی که جنگ در شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد، تا اواخر شهریور ۱۳۶۱، در مقر شهید جمال گودرزی واقع در نهر قاسمیه حضور داشت. او به اصرار خانواده برای ادامه تحصیل، به امیدیه یکی از شهر های خوزستان رفت و در دبیرستان شهید فارسیمدان مشغول به تحصیل شد. اما ... از آنجا که شرایط حساسی را که، حاکم بر منطقه و کشور شده بود رو به خوبی می شناخت، و وجودش با جان و روح رزمندگان عجین شده بود، لذا نمی توانست خود را به کلاس های درس راضی کند، به همین دلیل بیش از چند ماه در امیدیه نماند و در بهمن ۱۳۶۱ ، دوباره به اروند کنار رفت و در میان رزمندگان قرار گرفت.
خاطره از شهید فاضل شیرالی به نقل از دفترچه خاطرات وی #تیپ_زرهی_۷۲_محرم #فاضل در سال ۱۳۶۲، جزو نیرو های بسیجی بود و چون باید وضعیت خدمت سربازی او مشخص می شد و خدمت سربازی را می گذراند، لذا از طرف سپاه آبادان برای گذراندن خدمت سربازی به منطقه ۸ اهواز اعزام شد. در تاریخ ۱۳۶۲/۰۶/۲۰ به تیپ زرهی ۷۲ محرم، در مکانی به نام پرکان دیلم که یکی از انبار های شرکت نفت بود، می رود. کسی که به یک یگانی می رفت، باید پس از آموزش دیدن، می توانست با با تانک کار کند و این ماشین جنگی که نقشی با اهمیت و تعیین کننده در جنگ داشت را به حرکت در آورد. تانک های که در اختیار یگان های زرهی سپاه بود، تانک هایی بودند که در جنگ به غنیمت گرفته شده بودند و از نوع تی ۵۴ ، تی ۶۵ و تی ۶۶ بودند. فاضل پس از ورود به تیپ زرهی ۷۲ محرم، به پاسگاه زید اعزام شد. پس از اتمام آموزش، به عنوان راننده تانک درگروهان ۱ گردان مقداد مشغول به کار شد. پاسگاه زید، یکی از پاسگاه های مرزی ایران و عراق و متعلق به کشور عراق بود.
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان #امر_به_معروف سال ۱۳۶۲ در پاسگاه زید بودیم؛ #فاضل راننده تانک بود و ما در دسته ۱ گردان زرهی مقداد که شهید حمید طاهری فرمانده آن بود، خدمت می کردیم. منو فاضل و حمید بن رشید و شهید قاسم خدادادی، در یک چادر بودیم. شهید خدادادی سیگاری بود و فاضل می خواست کاری کند که او سیگار را ترک کند. شهید فاضل به او گفت اگه می خوای ترک کنی، سیگار ها رو بده به من ! شهید خدادادی قبول کرد و سیگار ها رو به فاضل داد. ۵ دقیقه گذشت که شهید خدادادی به فاضل گفت یه نخ سیگار بده ! فاضل گفت: الان نمیشه ، وقتش که شد خودم بهت میدم. چند دقیقه نگذشت که دوباره شهید خدادادی به شهید فاضل گفت: یه نخ سیگار بده ! و حاج فاضل دوباره ممانعت کرد. این اتفاق چندین بار افتاد و فاضل به او سیگار نمیداد؛ چون می خواست با به تأخیر انداختن این کار، شهید خدادادی را از سیگار دور کند. راوی : احمد نوید پور
"هابیلیان" روایتی از زندگی یکی از ١٧٠٠٠ شهید ترور از ۵٧ تا ٩۶ ١٢ ماه مبارک رمضان سالروز قمری حمله تروریستی به مرقد امام خمینی ره و مجلس هست. #شهیدسیدرضاثابتی که شهید ترور توی مجلسه. کسیکه توی زندگیش یه گروه جهادی تک نفره بوده، که میگفت: دو روز قبل عروسیم رفتم پیشش کلی استرس داشتم گفتم سید چه جوری همه چیزو هماهنگ کنم؟! گفت نگران نباش تا صبح همه چیز حل شدست، برو بشین توی جشنت و خوشحال باش. میگفت: اومد در منزلمون و واقعا همه چیز حل شده بود. بعضی از دوستاش با وساطت سید رضا ازدواج کرده بودن. میگفت: رفتم پیش شهید سید رضا ثابتی ، از سختی کار گلایه کردم. با لحن آرومی که داشت گفت: "وقتی خسته شدی تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها رو زیاد بگو." مادر شهید میگفت: سیدرضا و همه پسرام فدایی رهبر و مردم هستن! همچین کاراکتری که توی زندگیش فعال بوده و توی اداره بندر و دریانوردی آبادان کار میکرده و میتونسته مسیر خونه تا محل کارشو بره و با خانوادش خوش باشه ولی نه سیدرضا بی تفاوت نبود به اطرافش! اینه که خدا دید توی زندگیش دغدغه مردم رو داره شهیدش کرد. تا زنده باشه و به کارها و دغدغه هاش ادامه بده... مزارش نزدیک مزار سردار شهید حمید قبادی نیا توی گلزار شهدای آبادان هست. میگفتن سیدرضا دست خالی کسیو رد نمیکرده... بنظر میرسه کسی هم که میره سر مزارش دست خالی برنمیگرده...
۲۶ آوریل روز جهانی خلبان بر تیزپروازان ایرانزمین مبارک باد...
روزی که صدام توسط خلبانان ایرانی تحقیر شد
صدام حسین برای تحقیر خلبانان ارتش ایران در تلویزیون عراق اعلام کرد به هر جوجه کلاغ ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود ، حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد.
تنها 150 دقیقه پس از مصاحبه صدام شهید عباس دوران، شهید علیرضا یاسینی و سرهنگ کیومرث حیدریان نیروگاه بصره را بمباران کردند.