نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

۶۰۵ مطلب با موضوع «شهدای آبادان» ثبت شده است

شهدای 3 آبان ماه آبادان

| شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۹ ق.ظ

بابک سرمدی نجف آبادی . سال 59 . اصفهان
علی اکبر راستی . سال 59 . شیراز
یحیی لهراسبی . سال 59 . شادگان
سید مرتضی سیدی . سال 59 . آبادان
جعفر کمایی . سال 59 . آبادان
فاضل لیراوی . سال 59 . آبادان
ابراهیم فریدونی . سال 59 . آبادان
فریدون دهانی . سال 59 . آبادان
ابراهیم شکرچی قطب آبادی . سال 59 . آبادان
عبدالصادق شعبانی . سال 59 . آبادان
سیروس آقاجاری . سال 59 . آبادان
شاکر مطور لفتی . سال 59 . آبادان
علی جان دهی هرچگانی . سال 59 . نجف آباد
عبدالعزیز هدایت . سال 59 . اهواز
حجت الله ذوالفقاری . سال 59 . شیراز
غلامرضا صناعی سده . سال 59
فضیله عصفوری . سال 59
حسن صیدی . سال 59
عبدالله هویزاوی . سال 59 . آبادان
زایر محمد لامی . سال 59 . آبادان
حبیب اله جوکار . سال 59 . آبادان
حسن خوباری . سال 59 . آبادان
زهرا عباسی سرمور . سال 59 . آبادان
علی اصغر دهی هرچگانی . سال 59 . آبادان
صبیح جمعه دخت . سال 59 . آبادان
زهرا حیدری . سال 59 . آبادان
غلامرضا بیات . سال 59 . آبادان
غلامعباس پور اسماعیل . سال 60 . امیدیه
محمد مصطفی خویی . سال 60
محمد کریم معرفاوی . سال 60 . آبادان
عیسی خسروی . سال 61 . شیراز
علی بچاری . سال 63 . آبادان
قاسم آلبوعباس . سال 63 . ماهشهر
علی آلبوعباس . سال 63 . ماهشهر
طاهر باوی . سال 64 . ماهشهر

🌹 شادی روح شهدا صلوات 🌹


آبادان پایتخت مقاومت و ایثار بیش از پنج هزار شهید تقدیم راه خدا کرد .

شهدای 2 آبان ماه آبادان

| جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۵۲ ق.ظ

امروز 2 آبان سالروز شهادت : 🌹

مسعود ایران مهر . سال 59 . آبادان
علی دارم . سال 59 . آبادان
محمد بیک پوریان . سال 59 . آبادان
ابراهیم علی بلوچی . سال 59 . آبادان
اردشیر مصدر . سال 59 . تهران
محمود رضا فخری . سال 59 . آبادان
امیر علایی جنت مکان . سال 59 . آبادان
جمشید بلوچ اصل . سال 59 . آبادان
علی محمد گودرزی . سال 59 . آبادان
عبدالعظیم خضیری نژاد . سال 60 . آبادان
مصیب خاکسار نژاد . سال 60
سیامک عوضی پشتکوهی . سال 61 . زنجان ( ماهنشان )
بهرام دباغی . سال 62 . خمینی شهر
محسن ملاوانی . سال 62 . اصفهان
عبدالعظیم عباسیان . سال 64 . بوشهر
توفیق عامری . سال 67 . کرمان
نیما شجاعی . خانواده شهید . سال 74 . شیراز

🌹 شادی روح شهدا صلوات 🌹


آبادان پایتخت مقاومت و ایثار بیش از پنج هزار شهید تقدیم راه خدا کرد .

شهدای 1 آبان ماه آبادان

| پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۸ ق.ظ

بیژن حکیم پور . سال 59 . تهران
ایرج نعمتی تک بعلی . سال 59 . اصفهان
عبدالوهاب بحرینی . سال 59 . خرمشهر
عبدالرسول بحرینی . سال 59 . خرمشهر
ناصر وشاهی پور . سال 59 . آبادان
هادی کرمانشاهی . سال 59 . آبادان
فتنه عسگر زاده . سال 59 . آبادان
محمدرضا روبوسی . سال 59
خیرالله روبوسی . سال 59
احمدرضا ابولپور مفرد . سال 59 . آبادان
محمدرضا کنارکوب ( حکمت ) . سال 59 . آبادان
عباس محبی . سال 59 . آبادان
بهروز صالحی وانانی . سال 59
بیژن سورانی یانچشمه ای . سال 62 . اصفهان
احمد شریفی . سال 62 . نجف آباد
عبدالله خودکامه . سال 63 . آبادان

🌹 شادی روح ‌شهدا صلوات 🌹


آبادان پایتخت مقاومت و ایثار بیش از پنج هزار شهید تقدیم راه خدا کرد .

شهید دهه هفتادی مدافع حرم احمد مکیان

| شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۵ ب.ظ

 شهید احمد مکیان

معرفی شهید

نام و نام خانوادگی : احمد مکیان

نام پدر: مجید

محل تولد: آبادان

تاریخ تولد : ۷۴

تاریخ شهادت: ۹۵/۰۳/۱۸

محل شهادت: سوریه

محل دفن: قم

 

شهید بهزاد یوسفیان

| شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۱ ق.ظ

به تماشای تو برداشته ام فانوسی! 

     بهزاد در آبادان متولد شد و تحصیلاتش را تا اخذ دیپلم ادامه داد.

🔸با عضویت در بسیج سپاه پاسداران آبادان به جبهه رفت و مدت ۱۱ ماه در جبهه های نور خدمت کرد. "بهزاد یوسفیان" در روز شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۶۰ هنگامی که برای دیدار با خانواده به اصفهان بازگشت، توسط منافقین کوردل در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید.

❇️پدر و مادر عزیزم! هیچ نگران من نباشید که به کجا رفته ام چرا که این راه، حق است و به راه حق رفتن، نگرانی ندارد.

🔹تا می‌توانید از اسلام و انقلاب اسلامی و امام که همان پاره تنمان است حفاظت کنید و مسجدها را، -که به قول امام «مسجد سنگر است»- را خالی نکنید.🔹باید خوب حواستان جمع باشد که در این موقع افرادی فرصت طلب در میان شما رخنه نکنند که شما را پشیمان کنند و بخواهند آشوب به پا کنند. به امید دیدار! بهزاد یوسفیان».  

      💠ای که زانو زده خورشید به پایت شب و روز
به تماشای تو برداشته‌ام فانوسی
اگر از هر طرفی باد مخالف بوزد!
کی به هم می‌خورد آرامش اقیانوسی
آسمان منتظر فوج کبوترها نیست
کاش از نسل تو پر باز کند قُقنوسی

تاب آوردم شب دلتنگی ام را تا سحر

| شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۵ ق.ظ

 

تاب آوردم شب دلتنگی ام را تا سحر

سالروز شهادت مجید سیلاوی

| چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۴ ق.ظ

اَلان اِنکَسَر ظَهری!  

   براساس یکی از صفات قرآن، نامش را مجید گذاشتند. از کودکی به ورزش کشتی علاقه داشت و در عین حال، قرآن خواندنش هم عالی بود.🔸معدل دیپلمش نزدیک به ۲۰ شد. از او خواستند عکسش را برای چاپ در روزنامه ها بدهد که قبول نکرد.🔸امکان بورسیه در چند دانشگاه معتبر داخلی و خارجی برایش فراهم شد که جنگ شروع شد و قید ادامه تحصیل را زد.🔸در حین عملیات، چند نیروی بعثی اسیر شدند. چون در حال پیشروی بودند، نظر برخی بر کشتن آنها بود. مجید قضیه را متوجه شد و دوان دوان خودش را رساند و مانعشان شد. گفت: اینها در دست ما اسیرند.🔸سردار شهید مجید سیلاوی، از بنیانگذاران سپاه حمیدیه در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رسید. او در اهواز متولد و به خاک سپرده شد.✳️به حاج قاسم سلیمانی گفتند: درست است که شما نیروی حاج علی هاشمی بودی؟ گفت: من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجید نیروی علی. مگر الکیه نیروی حاج علی بودن؟❇️بعد از شهادت مجید، حاج علی هاشمی گفت: شهادت مجید، کمرم را شکست! کرخه کوری که مجید را برده را به کرخه نور تبدیل می کنیم.(راوی: برادر شهید، حجه الاسلام سیلاوی امام جمعه محترم چوئبده)

مجید سیلاوی

به امید رسیدنِ خبرِ شهادتم!

| سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ق.ظ

به امید رسیدنِ خبرِ شهادتم!

به علت فقر مالی نتوانست به مدرسه برود و فقط در مکتب، قرآن را فرا گرفت.

🔸برای کار راهی کشورهای همسایه و پس از بازگشت، به دستفروشی مشغول شد.

🔸در سال ۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد؛ ولی در حین تولد نوزاد، همسرش را از دست داد.🔸با شروع طولانی ترین جنگ قرن که بیش از ۶۰ کشور بر ایران تحمیل کردند، داوطلبانه به جبهه رفت و در به عنوان آر.پی.جی زن مشغول به خدمت شد.🔸سرانجام قاضی کوبی در جبهه کرخه نور و بر اثر اصابت گلوله به سر و سینه به شهادت رسید.💠این بعثی ها آنقدر ترسو هستند که وقتی الله اکبر را می شنوند، خود را تسلیم می کنند، در حالی که اگر لوله تانک را روبروی ما بگیرند، ما اسلحه بر زمین نمی گذاریم و قلب سپاه آنان را نشانه می گیریم. به امید روزی که خبر شهادتم به شما برسد! ( از وصایای شهید)

قاضی کوبی

در جستجوی شهادت!

| سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ق.ظ

در جستجوی شهادت!

  ۱۲-۱۰ساله بود که فهمیدیم چند روزه ناهار نمی خوره. گفتیم: حسن! روزه به تو واجب نیست. قبول نمی کرد؛ سحری خورده و نخورده، روزه می گرفت.🔸اون وقت ها، اتاق اختصاصی که هیچ، کمد جداگانه هم نداشتیم. اما حسن یک کمد اسرارآمیز داشت که ما کوچکترها فقط می دونستیم  داخلش چند تا شیشه ادکلن داره! بعد از شهادتش کلی اعلامیه امام و کتب شهید مطهری و شریعتی ازش در آوردیم.🔸نوحه های بخشو رو خیلی خوب می خوند. زن های همسایه می گفتند: خدا حسن رو به شما ببخشه که دل ها رو عاشورایی می کنه.🔸حسن بچه مسجدسلطانی بود. برای بچه ها، آموزش سینه زنی بوشهری می گذاشت. نحوه حرکت دست و پا و زمان حرکت کمر و..!🔸چندنفری می رفتن توی پاساژها و حسن با اون صدای بلندش داد می زد: بگووو! بقیه جواب می دادن: مرگ بر شاه! ؛ و فرار می کردن.🔸اون شب به یک مشروب فروشی هم حمله کردند و شیشه هاش رو شکوندند.برای فرار از دست مامورها، وارد سینما رکس شدند که درب سینما بسته شد و"حسن عباسی نیا"و چندنفر از همرزمانش درآن فاجعه شهیدشدند.💠وزنه بردار بود و خوش هیکل.برادرم جسدش را شناسایی کرد ولی همان وقت سکته کرد وتا سالها در حرکت کردن مشکل داشت.

 

 

 

 

شهید عبدالجواد جعفری زیارتی

قاری قرآن بخوان، آغاز کن! 

     از بچه های مسجد کارون بود و بدلیل تسلط در قرائت قرآن، وظیفه آموزش قرآن به نیروها را برعهده گرفت.🔸یک هفته قبل از شهادتش نزد من آمد و گفت: مادر! این عکس را به شما می دهم به شرطی که آن را قاب کنید. به شوخی هم گفت: زیر عکس بنویسید "شهید جواد زیارتی"!
✳️شکر و سپاس خدایی را که ما را از تباهی نجات داد و امام زمان را ناظر بر کارهای ما کرد.
پس چه خوب است که انسان در راه خالق خود کشته، مفقود الاثر و یا اسیر شود. ما درس شهادت را از امام حسین (ع )، درس مفقودالاثر شدن را از مادرِ بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا (س) و درس اسیر شدن را از حضرت زینب کبری و امام سجاد(ع ) آموخته ایم. 

💠۱۳۶۴/۵/۲۴ سالروز شهادت معلم قرآن، فرمانده پادگان آموزشی تیپ ۷۲ محرم، پاسدار شهید عبدالجواد جعفری زیارتی در عملیات عاشورای ۲ در منطقه عملیاتی چنگوله است. شادی روحش صلوات.  

   ❇️ماه را کن همنشین با قلبها
مهر را در ما طنین انداز کن

تشنه کام جام خورشیدیم ما
قاری قرآن ! بخوان ، آغاز کن

شهید منا حاج حسین بغلانی

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ب.ظ

حسین بغلانی

خادم! 

        اسمش حسین بود و به عشق امام حسین(ع)، فرزندش را علی اکبر نام نهاد.

کارمند بانک بود.می گفت تا جایی که ممکن است نباید بگذاریم مردم بدون نتیجه از اینجا بیرون بروند.

در شادی های دیگران همیشه پیش قدم بود. در عروسی ها، از کمک مالی گرفته تا دادن ماشین عروس، رد پایی از حسین دیده می شد.

رفتم بانک تا به او سری بزنم. با صحنه خنده داری مواجه شدم. کتش را روی زیرپیراهنی پوشیده و در حال کار کردن بود! گفت: همکارم از بوی عطری که زدم حالش بد می شد، پیراهنم را در آوردم!

حجاج از بس او را در حال کار کردن می دیدند،تا مدتها فکر می کردند از عوامل کاروان است!

در رستوران منتظرش بودم که دیدم پا برهنه آمد داخل! گفت:یک پیرزن پاکستانی دمپایی نداشت و پاهایش از آفتاب سوخته بود،دمپاییم را به او دادم و پاهایم را با کارتن بستم!

درمسیر رَمی جمرات، پیرمردی بدحال شد.حسین او را به درمانگاه رساند و گفت: دوباره به دیدنت می آیم؛اما در راه برگشت از مسیری رفت که به خیابان ۲۰۴منتهی می شد.حسین بغلانی و ۴۶۳حاجی ایرانی در این خیابان-درفاجعه منا-به شهادت رسیدند. مزارمطهرش را در گلزار شهدای آبادان زیارت کنید.

خون نگاران!

| پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۰۹ ق.ظ

مرتضی دهکردیان

خون نگاران!
  باید سی و پنج تابستان بگذرد، آستانه محرم بشود و ماه مرداد دستمان را بگیرد و ببرد به سال ۶۴ در چنگوله؛ جایی حوالی غرب کشور.

همان روزی که تصویربردار آبادانی ،  مرتضی دهکردیان سر پایین آورد تا بر روی کاسه آب بنویسد: یا حسین!

برای سر بر آستان دوست نهادن، فرقی نمی کند شمشیری سرد، خون تو را برگردن بگیرد یا تکه آهن گداخته‌ی خمپاره!

امروز سی و پنج سال از عملیات عاشورای ۲ می گذرد. عملیاتی عاشورایی که خون‌نگار جنوبی به نام "مرتضی دهکردیان"، از یک‌سو با یاد همسر و سه دختر خردسالش در آبادان، و از سویی در هوای یار، به دیدار معشوق شتافت، تا یادمان بماند که هر روزی عاشورا و هر زمینی کربلا است.

مرتضی در آن عاشورای دوم، بعد از جاودانه کردن صحنه‌های بی‌نظیر عاشقی، دقایقی آرام نشست تا جرعه  آب بنوشد. شاهدان واقعه می گویند : مِهر حسین بن علی(ع)، قلم او را حرکت داد تا روی کاسه آب بنویسد : سلام بر حسین؛ اما . . .
تکه آهن گداخته‌ای سرش را دو نیمه کرد و به ارباب شهیدش پیوست.

السلام علی الحسین و علی اصحاب الحسین(ع)

سالروز شهادت شهید احمد طاهری خانکهدانی

| چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۲۸ ب.ظ

شهید احمد طاهری خانکهدانی

کسی که لب زد بر جام تویی، ناکام منم!  

     نام: شهید احمد طاهری خانکهدانی
تولد: ۱۳۴۴/۱۰/۱۰ * آبادان
وضعیت تاهل: مجرد
میزان تحصیلات: ابتدایی(بدلیل مشکلات اقتصادی)
یگان خدمتی:تیپ ۵۵ هوابُرد ارتش
شهادت: ۱۳۶۵/۵/۲۲ * کردستان(بانه)
مزار مطهر: گلزار شهدای شیراز

🔸" اِن کان دینُ محمّد لَم یَستَقِم اِلّا بِقَتلی، فَیا سُیوفُ خُذینی"
 اگر آئین محمد(ص) جز با کشتن من استوار نمی گردد، پس ای شمشیرها مرا دریابید.
🔹منظور از جبهه رفتنم این نیست که عراقی ها را نابود کنم صدام را بکشم و خاک را تصرف کنم؛ بلکه هدف اصلی از همه اینها بالاتر است و آن رسیدن به لقاء الله و نزدیک شدن به خداست .
🔸خواهشی که از ملت غیور شهید پرور ایران دارم این است که سخنان امام خمینی را سر لوحه زندگی قرار داده و بعد از نماز، امام را دعا کنند و شعار همیشگی "خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار" را از یاد نبرند.
 🔹ای پدر و ای مادر عزیز!
به من ناکام نگوئید! چون من به کام خود رسیدم و خط خمینی که خط سرخ شهادت است را انتخاب کردم.
🔸و این را بدانید که من امانتی بودم در دست شما که صاحب اختیار این امانت، خداوند قادر متعال است.

سالروز شهادت شهید محمدباقر دورقی زاده

| دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۰ ب.ظ

محمدباقر دورقی زاده

آقای بخشدار! 

  اوایل که او را نمی شناختند هرجا می رفت می گفت: ازطرف بخشداری آمده ام برای کمک؛ نمی گفت بخشدارم!

شریک  غم و شادی مردم بود و تا حد ممکن در مراسماتشان شرکت می کرد.

با روستایی ها، رابطه برادری داشت نه اداری. حتی بچه های کوچک او را می شناختند و دوستش داشتند.

در بخشداری یک تیم پا به کار داشت که صبح ها بدنبال انجام کارهای اداری و جذب امکانات در فرمانداری و ادارات بودند و شب ها می نشستند پای صحبت و درد دل مردم منطقه. از این نشست و برخاست ها، برنامه توسعه منطقه را نوشتند.

از کاشت تا برداشت و حتی بازاریابی برای فروش محصول کشاورزان در کنارشان بود. مثل یک کارگر، محصول کشاورزان را به دوش می کشید تا هزینه کمتری کنند.

آن روز هم  بخاطر همراهی با خانواده ای که قصد اثاث کشی داشتند در بخشداری مانده بود. حوالی ساعت ۵ عصر بود که صدای انفجاری او را به محوطه بخشداری کشاند. در حین کمک به همکار آسیب دیده اش بود که با انفجار خمپاره ای، به شدت زخمی شد و در بیمارستان آیت الله طالقانی آبادان به یاران شهیدش پیوست

۱۳۶۳/۵/۲۰،سالروز شهادت بخشدار جزیره مینو، شهید محمدباقر دورقی زاده گرامی باد🌹

سالگرد شهادت برادر بسیجی محمدرضا دِشمیر

| دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۴ ب.ظ

محمدرضا دشمیر

فَقدُ البَصَرِ، اَهوَنُ مِن فقدِ البَصیرَه!

  از سلاله سادات بودند و پدر به عشق جدش پیامبر(ص)، نام او را محمدرضا گذاشت.

در دوران کودکی و در حین بازی، یک چشمش را از دست داد. کلاس اول که بود شخصی او را مسخره کرد. من شدیدا با آن شخص دعوا کردم، اما محمد با وجود سن کمش، خیلی پخته پاسخ داد که: اشکالی ندارد او نمی داند نباید کسی را مسخره کند. خداوند آدم هایی که دیگران را مسخره می کنند را دوست ندارد.

پدر مقدمات رفتن به خارج از کشور برای عمل کاشت چشم مصنوعی محمد را فراهم کرده بود که جریانات انقلاب شدت گرفت. او براحتی از این سفر صرف نظر کرد.

مدتی بود که مفقود شده بود! هرچه می گشتیم، کمتر نشانی از او می یافتیم. مدتها بعد مشخص شد که برای جهاد در کنار برادران افغانی در برابر کمونیستها(کشورشوروی سابق)، به افغانستان رفته است.

بعد از شهادتش متوجه شدیم که موقع گرفتن حقوق، حق نیازمندان را از مالش جدا می کرد.

با بصیرت مثال زدنی اش مصداقی از حدیث امام علی(ع) بود که فرمود: «نابینایی آسان‌تر است از کوردلی!». برادر بسیجی"محمدرضا دِشمیر"پس از سالها مجاهدت در تاریخ۱۳۶۰/۵/۲۰ به شهادت رسید.مزار مطهر او در گلزار شهدای آبادان است.

شهید محمدرضا جلیلیان

| پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۲۷ ق.ظ

 شهید محمدرضا جلیلیان

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست!
🔹مرگ حق است و شهادت در راه معشوق افتخاری است که نصیب هرکس نمی شود.
بعد از مرگم سیاه نپوشید چون سیاه پوشیدن و گریه کردن سزاوار مولایم امام حسین (ع) است.

🔸 ۲ مرداد ۱۳۶۷ سالروز شهادت فرزند آبادان، سرباز کمیته انقلاب اسلامی، شهید محمدرضا جلیلیان در منطقه شلمچه است.
او را یاد و شاد کنیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)                        
 
💠کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند

قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می‌کند

هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست
بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند
شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی
لحظه ی آغاز با پایان چه فرقی می کند   

   "سیدمحمدمهدی شفیعی"

محمدعلی ایوبی

گُلهای زیر باران! 

  درفصل گرما،همیشه یکی ازبچه های محله که پیاده بود،مسافردوچرخه کوچک محمد می شد🔹شخصی کودکان محله را آزارمی داد.مراجع قانونی رامطلع کرد وتامجرم به سزای عملش نرسید،قضیه را رها نکرد.🔶می گفت جبهه لبنان بایدتقویت بشه تا اسراییل نتونه ازآنطرف فشار بیاره◻️مادر،ساک محمد را شناخت؛ لباس بسیجی، پیژامه، مهر و سجاده؛کل وسایل بجا مونده ازمحمد بود.او رفت و هیچ وقت نه خبری ازش اومد و نه پیکری.    

▪️۳۱ تیرماه۶۱سالروز شهادت بسیجی شهید"محمدعلی ایوبی کوار"گرامی باد 

💠امشب بیا یک سر به خوابم ماه تابان
حالی بپرس ازمادر پیرت پسرجان
دیگرسراغ ازما نمی گیری،کجایی؟
شایدکه یادت رفته قول زیرقرآن
توهمنشینی باجوانان بهشتی
لطفی ندارد دیدن ماسالمندان
شرمنده‌ام مادردلم خیلی گرفته
ناراحت ازحرفم نشو رو برنگردان
پیش سماور رو به رویایش نشسته
مادربزرگ پیر من باچشم گریان
چیزی نمی‌گوید ولی ازچشم‌هایش
می‌شدبفهمی دراتاقش هست مهمان
داردبرایش چای می‌ریزد ولی او
مثل همیشه لب نخواهد زد به فنجان
عطرعجیبی خانه را پر کرده شاید
عطرگُلی باشدکه مانده زیرباران

سالروز شهادت پاسدار شهید احمد آقاجری گرامی باد

| سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ق.ظ

شهید احمد آقاجری

جای برادران غیورم چه خالی است!

در عملیات رمضان، احمد شد مسوول بهداری تیپ بعثت. بچه ها به شوخی بهش می گفتند سرتیپ! اورژانس بهداری را راه اندازی کرد ولی دلش آنجا نبود. اسلحه برداشت و با بچه ها زد به خط که در یک مرحله از عملیات مفقود شد. خبر شهادتش هم در ستاد امداد جبهه بهمون رسید. خیلی ناراحت شدیم ومطابق معمول خبر شهادت را روی پلاکاردی نوشتیم. منتظر خشک شدن پارچه بودیم تا آن را روی دیوار نصب کنیم که عصر همان روز، ناگهان احمد وارد مقر شد. موجی از شادی مقر را فرا گرفت.پلاکارد را بهش نشان دادیم و گفتیم حالا با این چه کنیم؟ لبخند ملیحی زد و گفت: "نگهش دارید؛ بزودی به کارتون میاد."و خداحافظی کرد.
احمد، روز بعد در تک نیروهای بعثی آسمانی شد. (راوی: برادر پاسدار محمدرضا فرخی نژاد-مسوول وقت بهداری سپاه آبادان)

💠یکم تیرماه سالروز شهادت پاسدار شهید احمد آقاجری گرامی باد🌹

🔸اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است

جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشکسالی است
 
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است

بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است

معلم آبادانی، محمدرضا ریاحی سامانی

| سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۰ ق.ظ

محمدرضا ریاحی سامانی

تنها یک ماه بعد

   نام: محمدرضا ریاحی سامانی
پدر: غلامرضا-کارگر
مادر: فردوس-خانه دار
حرفه: تراشکاری
مدرک: دیپلم ریاضی
شغل: معلم
اعزام: ۱۳۶۱/۳/۲۰
شهادت: ۱۳۶۱/۴/۳۱ - شلمچه
تنها حرفی به عنوان آخرین کلمات روی کاغذ می آورم تا بلکه آنان که برای در هم کوفتن برخاسته اند بفهمند که الهامات امام خمینی، عاشقانی ساخته که هیچ سر از پا نمی شناسند.

و اما ای پدر صالح و مادر مومنه ام! حلالم کنید مخصوصا در ایامی که پدر پیر و عزیزم احتیاج به من داشت که عصای دستش باشم.

من از مال دنیا چیزی ندارم زیرا با فقر و بدبختی بزرگ شده ام وطالب مال دنیا و گردآوری آن نبودم.
در مورد دفن کردن من ، آرزو دارم در کربلا دفن شوم ولی اگر امکان نداشت نمی خواهم شما را به زحمت بیندازم زیرا سرور شهیدان جنازه ما را به کربلا خواهد برد.
همگی شما را دوست دارم. 

  💠معلم آبادانی، محمدرضا ریاحی سامانی تنها یک ماه بعد از اولین اعزامش به جبهه به شهادت رسید تا مصداقی باشد از این حرف امام خمینی(ره) که: "خوشا به حال شهدا، که ره صد ساله را یک شبه طی کردند.‏‎ ‎‏معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.‏"

شهید علی اکبر پوردلیر

عشق است بر آسمان پریدن
صـد پرده بـه هـر نفـس دریدن! 

🔸در زمان شاه و در حالی که در استخدام نیروی هوایی ارتش بود ۳ بار به دلیل شرکت درتظاهرات، سنگ پرانی به سوی خودروهای نظامی و توزیع اعلامیه دستگیر و روانه زندان شد که با فرار شاه از ایران، از زندان آزاد شد.

علی اکبر از سوی ارتش یک بار موفق به حضور در جبهه شد و به قدری عاشق شهادت بود که نه تنها از ترور برادرش شهید محمدحسین نگران نشد بلکه همیشه می گفت: برادرم سعادت داشت که شهادت نصیبش شد.
او به دنبال تحقق هدفش چهار بار بعنوان نیروی بسیجی به جبهه رفت تا این که در سی و یکم تیر 1361 در عملیات رمضان و در حالی که ذکر ائمه اطهار را به لب داشت به آرزوی دیرینه اش رسید.
💠شهید علی اکبر پوردلیر یکی از ۳۸ شهید آبادانی نیروی هوایی مقتدر ارتش جمهوری اسلامی ایران است. 

 🔹عشق است بر آسمان پریدن
صـد پرده بـه هـر نفـس دریدن
 
اول نفـس از نفـس گسستن
اول قــــــدم از قــــــدم بریدن
 
نادیـده گـرفـتـن این جهـان را
مَـر دیــــده خـویـش را بدیدن
 
گـفـتـــم کـه دلا مبـارکت بـاد
در حـلـقـه عـاشقـان رسیدن

  مولانا

ایام شهادت پاسدار شهید عبدالحاکم بن رشید

| دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۲ ق.ظ

عبدالحاکم بن رشید

دستفروش! 

    ۴-۵ تا رفیق جون جونی بودیم که همگی در مسجد ابالفضل(ع) جمشید آباد فعال بودیم. حاکم، غلامرضا، کمال ،محمدرحیم و من. انقلاب شده بود و ما با اینکه سن کمی داشتیم علیه گروهکهای ضد انقلاب که هرکدام سابقه و برو و بیایی داشتند، کار می کردیم. یکی از مغازه های بازار جمشیدآباد که متعلق به برادر شهید محمدرحیم دهداری بود محل فعالیتمون بود. خانواده حاکم از نظرمالی اوضاع نسبتا خوبی داشتند ولی او در کنار تحصیل و فعالیتهای انقلابی، دستفروشی هم می کرد. بهش گفتم: شما که مشکل مالی ندارید چرا کار می کنی؟ گفت: می خواهم از الان روی پاهای خودم بایستم!

   🔸حاکم در سن ۱۹ سالگی در عملیات رمضان اسیر شد و طبق شواهد، همان موقع به همراه تعداد زیادی از رزمندگان اعزامی از آغاجری به شهادت رسید. پیکر پاکش بعد از گذشت بیش از ۱۰ سال تفحص شد و در گلزار شهدای آبادان آرام گرفت.(راوی: برادر رزمنده حسین رشیدی)                                              💠ایام شهادت پاسدار شهید عبدالحاکم بن رشید را گرامی بداریم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)🌹

شهید محمدتقی محقق زاده

آقای گُل !

     اوایل انقلاب محمدتقی در ستاد حزب الله آبادان فعالیت می کرد که با گروهک های ضد انقلاب درگیر بودند.یک بار که او را تنها گیر آورده بودند چند نفره بهش حمله کردند. سینه محمدتقی بخاطر اصابت تیزبر ۱۴ تا بخیه خورد. 

🔸محمدتقی فوتبالیست حرفه ای بود.بازیش آنقدر خوب بود که به تیم ملی هم دعوت شد؛ ولی نرفت. می گفت: بخاطر جنگ نمی تونم آبادان را ترک کنم. 

🔹اوایل سال61 بود؛ قبل از عملیات آزادسازی خرمشهر. قرار بود دو ماه دیگر جام جهانی در کشور اسپانیا برگزار شود. تقی گفت: من حتما حداقل برای دیدن بازی فینال می روم! بهش گفتم: ما را سر کار گذاشتی؟ برای رفتن به خارج از کشور پاسپورت و پول نیاز هست. گفت: ان شا الله اگر خدا بخواهد همه چیز درست می شود. من پاستورتم را از خدا گرفته ام! آن زمان متوجه گفته اش نشدم، تا اینکه مدتی بعد در عملیات رمضان به شهادت رسید. 

   💠۲۹ تیرماه سالروز شهادت بسیجی شهید محمدتقی محقق زاده است. شادی روحش صلوات

۲۹ تیرماه هرسال یادآور شهادت شهید علی اردوانی

| يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۷ ق.ظ

 

شهید علی اردوانی

به نام خدا "مشتری خون شهیدان"

  و بنام الله "مدافع مستضعفان" تاریخ
سلام به "رهبر آگاه" مسلمان جهان امام خمینی!
🔸اگر ارادۀ خدا بر این قرار گیرد که من به وسیله کفار به شهادت برسم باز هم چیزی جز شرمساری در مقابل او ( الله ) ندارم که بگویم.
🔹این اولین بار نیست که صفوف حق و باطل مقابل هم قرار میگیرند و باز مانند همیشه به یاری الله یکتا ( انّ حزب الله هم الغالبون ) همانا حزب خدا پیروز است.
🔸وصیت می نمایم که اولاً بخاطر خدا و حفظ اسلام خواهر کوچکم را در این مقطع حساس زمانی دختری زینب گونه پرورش دهند تا بتواند در این "جامعه که احتیاج شدید به مبلغین زن" می باشد در این راه خدمت کند .
💠 ۲۹ تیرماه هرسال یادآور شهادت شهید علی اردوانی است.
با او پیمان ببندیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد(ص)🌹

شهید محمود شعبانی

 

عاشق موهاش بود!

بزرگترین مشکلش درمدرسه این بود که می گفتند باید موهاش رو کوتاه کنه! آخرین تصویری که از محمود یادم میاد اینه که در رمضان ۶۱ سر سفره افطار بودیم؛ یک تیشرت قرمز به تن داشت و موهاش رو ماشین کرده بود! همیشه برام سوال بود که چرا موهاش رو از ته زده بود.. 

   بعدها که کتاب خاطرات شهدا رو خوندم دلیل کارش رو فهمیدم؛ باید از دلبستگی های دنیا دل کند تا لایق شهادت شد.(راوی:خواهر شهید)

    💠۲۸ تیرماه سالروز شهادت بسیجی شهید محمود شعبانی است.او برادر کوچک تر سردار شهید محمد شعبانی فرمانده گردان فجر از تیپ امام حسن(ع) است. 

   🔹باید گذشتن از دنیا به آسانی                        باید مُهیّا شد از بهر قربانی 

    تا کی کنی جان را در قیدِ تن محصور    ُکُن حُبّ دنیا را از قلب پاکت دور 

با چهره ی خونین سوی حسین رفتر            زیبا بُوَد این سان معراج انسانی

  شاعر:حبیب الله معلمی

برخی از شهدای آبادان در ۲۷ تیرماه

| جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۷ ق.ظ

شهدای آبادان در روز ۲۷ تیرماه

سفرکرده ها روسفید اومدن  

       جَوونا دوباره شهید اومدن! 

    شهدای آبادان در روز ۲۷ تیرماه را بیشتر بشناسیم

۲۶ تیرماه سالروز شهادت شهید عبدالرضا کمالی

| پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۲ ق.ظ

شهید عبدالرضا کمالی

 

سر به راه!

   🔸وصیتم را با نام الله شروع می‌کنم، چون‌که آغازگر زندگی و مرگ است؛
و با نام رهبری که هرلحظه‌ی عمرش برای مستضعفان جهان، دریایی از نعمت است
و ملتی که با خلوص جانش را در این راه نهاده است.
🔹این وصیت‌نامه در قبال وصیت‌نامه‌های شهدا ارزشی ندارد.
خدایا! هم‌اکنون که وصیت‌نامه را می‌نویسم با دلی پر از درد و گناه، خواستم به‌پیش تو بیایم و با شهیدانی که جسدهایشان بعد از ماه‌ها یا هفته‌ها و یا ... پیدا می‌شود، ملاقات کنم.
🔸خواهران و برادران! مبادا قلب امام را از خود برنجانید که قلب امام زمان را رنجانده‌اید.
💠۲۶ تیرماه سالروز شهادت"شهید عبدالرضا کمالی" است که درعملیات رمضان بر اثر برخورد ترکش به گردن، "بدون سر" به شهادت رسید.
     می‌دوانند یلان، مَرکبشان پی کرده است/ دشت‌ها را تن بی سرشان طی کرده است
زیر باران، یله در سلسله، مردان بی سر/ طبلها خامُش و در ولوله مردان بی سر
یل ِتکبیر سلاحیم در آن میدان، ما/ ناگهان دست و گریبان شده با شیطان، ما
ره نه این است؛ ره آغشتۀ ما افتاده است/ از ازل تا به ابد، کشته ی ما افتاده است

شهید اسماعیل امینی پور شبانکاره

| پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۱۹ ق.ظ

شهید اسماعیل امینی پور شبانکاره

همصدا با حلق اسماعیل!                             
امـت مسلمان ایران قـدر و شکرگزارى این نعمت را بعمل آورید و از بت شکن زمان، خمینـى کبیر اطاعت نمائید که افتـخار و سعـادت دنیـا و آخرت شما مى‌باشد.
حلالم نمائید و اگرسعادت نصیبم گردید و شهید شدم، مرا در آبادان دفن نمائید.

شهید "اسماعیل" امینی پور شبانکاره، از شهدای بسیجی متولد سال 1345 در شهرستان آبادان می باشد ، وی تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و پس از سالها حضور در جبهه، در سال 1362 در پنجوِین عراق به شهادت رسید. پیکر مطهرش سالها در منطقه بر جای ماند و پس از تفحص در سال 1378 به خاک سپرده شد.

پاسدار شهید سامی(سلمان)

واخر پاییز ۵۹ بود.در نخلستانهای ذوالفقاری در قبضه خمپاره ی کمیته عشایر که سلمان فرمانده اش بود خدمت می کردم. متوجه شدم که سلمان در زمان هایی خاص، بدون اطلاع مقر را برای دقایقی طولانی ترک می کرد.
یکبار در حال گشت زنی بودم که از دور سلمان را دیدم که در کنار خانمی نشسته است. نزدیک تر که شدم دیدم که در حال غذا دادن به یک پیرزن است. سلمان با اشاره به من فهماند که "چیزی نگو و بنشین!"
بعد از انجام امورات شخصی پیرزن، به سمت مقر حرکت کردیم.
توی مسیر سلمان گفت: سعید! شتر دیدی ندیدی ها! گفتم: قضیه چیه؟ گفت: یک روز در حال عبور از خیابان بودم که صدای کمک خواستن زنی را شنیدم! نزدیک که شدم دیدم پیرزنی در نهر آب پر از خار و خاشاک افتاده و چون نابیناست توان خارج شدن را ندارد. او را بیرون آوردم و از آن وقت تا به حال، هر روز غذایم را می آورم و به غذا دادن، نظافت و انجام کارهایش مشغول می شوم. (راوی: برادر جانباز سید سعید ساجد)

     🔸۲۴ تیرماه ۱۳۶۰سالروز شهادت فرمانده عملیات کمیته عشایر"انقلاب اسلامی" آبادان، پاسدار شهید سامی(سلمان)برقول گرامی باد

سالروز شهادت یوسف ماحوزی

| سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۲ ق.ظ

یوسف ماحوزی

حُسن یوسُف! 

  نام: یوسف ماحوزی
پدر و مادر: جواد و آمنه
تولد: ۱۳۴۱/۶/۳۰ / آبادان
شغل: کارگر شرکت نفت
شهادت:۱۳۶۱/۴/۲۴ / شلمچه
یگان اعزام کننده : بسیج

محل دفن: بهشت اکبر اَهرَم-بوشهر   مدرک تحصیلی: راهنمایی
عملیات: رمضان 

    🔸یک روز زن همسایه به من گفت: خانم ماحوزی این چه حرفهاییه که به یوسف یاد می دید؟ بد میشه برامون ها! گفتم: مگه چی میگه؟ گفت میگه: خودم باید شاه را بیرون کنم. مگه خودم چِمِه؟ خودم باید بجای شاه بنشینم! اون موقع یوسف ۴ ساله بود.  

    🔹 می گفت باید جان خودم را فدای امام کنم و برای معرفی امام همه کار می کرد. برای بزرگترها عکس و اعلامیه توزیع می کرد؛ به بچه های کوچک شیرینی و شکلات می داد و بهشون می گفت مرگ بر شاه بگید!

   🔶بهش گفتم پدرجان شما 3 ساله که میری جبهه. دین خودت را ادا کردی دیگه! جواب داد: پدر مقصد ما معلوم است تا پیروزی بر کفار ستمگر اگر جانم را هم فدا کنم از جبهه دست بر نمی دارم.

سالروز عروج شهیدمفقودالاثر حسن روشنگر

| سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۱ ق.ظ

حسن روشنگر

 دیدبان!

  بعد از فتح خرمشهر حسن را دیدم.خاطره جالبی از اسارتش برایم تعریف کرد: وظیفه انجام شناسایی درآنسوی کارون را بعهده داشتیم که با بیسیم چی همراهم به دام نیروهای بعثی افتادیم!بعثی ها درحال عقب نشینی بودندو شدیدا به اطلاعات نیاز داشتند.سرهنگ بعثی ازمن پرسید: درمحورتان چه تعداد نیرو دارید؟ با لبخند جواب دادم: چند یگان از سپاه، ارتش ونیروهای بسیجی! نیروی دیگر بعثی به سرهنگ گفت که تسلیم شویم! من هم این پیشنهاد را تاییدکردم که ناگهان سرهنگ یک سیلی آبدار به صورتم زد و دستور داد ما را به بصره ببرند . درمسیر شلمچه بودیم که ماشین مورد هدف رزمندگان اسلام قرارگرفت و زخمی وخونین توسط بچه ها نجات پیدا کردیم!

🔹حسن دیدبان بود و وظیفه اش شناسایی مواضع دشمن.چندروزقبل ازعملیات رمضان دیدمش؛خیلی خوشحال بود. می گفت دیروز همین جا به محضر سیدالشهدا مشرف شدم ولی از محتوای حرفها چیزی نگفت. چند روز بعد به شهادت رسید و سِرّ نجوای عاشقانه اش فاش شد.

(راوی:برادر رزمنده فرهاد فرحیدر) 

   💠۱۳۶۱/۴/۲۴سالروز عروج شهیدمفقودالاثر حسن روشنگر است.