نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

شاید بهترین جمله در جهت شناخت شهید فرخی نژاد این باشد که بگوییم وجودش سراسر از امام حسین(ع) پر شده بود و به راستی همچون امام خویش، فردی آزاده و دلاور بود. شهید در نامه ای که برای پدر نوشته بود، چنین از رویاهایش و رسیدن به امامش (که حقیقتا، او هم اسماعیل را به خویش می خواند) می نویسد :

((پدر جان من آن موقع که به مرخصی آمدم این زمینه را داشتم که با شما صحبت کنم اما یکسری مسائلی که برایم پیش آمد آنموقع را صلاح ندیدم و ا زآن روز تا به امروز 25/11/63 که الان 22 سال من تمام می شود و پا به 23 سالگی می گذرام صبر کردم و موضوع را بررسی و حلاجی کردم. و قضیه از این قرار است، پدر جان یادت می آید که به هنگام عملیات خیبر زمانی که علی رضا گردانی را تحویل گرفته بود و می بایست به جبهه می آمد که حتی به من مراجعه کرد که بروم، چندان موافق نبودم بخاطر مسئله ی زخم پایم که تازه بخیه آن را کشیده بودم؛ که به هر حال من چندان توافقی نداشتم و علیرضا به شما مراجعه کرد و با شما مسئله را در میان گذاشت و شما هم گفتید که به هر حال اشکالی ندارد و همراهش بروید و بالاخره من با ایشان همراه شدم، پدر جان در آن گردان روزها گذشت و به هر حال رزمندگان در آن گردان آماده ی عملیات شدند و گردانی شد که همه ی مسئولین روی آن حساب می کردند. در آن گردان هم اکثر نیروهایش کسانی بودند که در عملیاتهای مختلف به همراه من بودند و یکی از آنها یکی از همکاران من در جهاد سازندگی بندرعباس است بنام برادر رهبری که در کمیته ی شوراهای روستایی جهاد سازندگی بندرعباس کار می کند. یک روز این برادر رهبری آمد و گفت برادر فرخی دیشب خواب دیده ام و خوابش را برایم تعریف کرد. پدر جان خواهش می کنم راجع به این خواب با کسی صحبت نکنید. و بدین قرار بود : ایشان گفتند که خواب دیدم که شما فرمانده ی گردان هستید و به گردان شما و ما ماموریت داده شد و آن هم ماموریت فتح کربلای امام حسین(ع)؛

گفتند : گردان شما وارد عمل شد و شما نیز گردان را به لطف و اراده و مدد الهی فرماندهی می کردید و گردان بدون آنکه شهیدی بدهد به پیش رفت تا رسید به خود کربلا و کربلا را محاصره و بالاخره فتح کرد و گفتند زمانی که به دری که در خیابان (از حرم آقا) باز می شود رسیدیم. گفت برادر فرخی شما آن در را باز کردید و رزمندگان اسلام با تکبیر وصلوات به داخل حرم آقا امام حسین(ع) وارد شدند و نیز همینطور رزمندگان اسلام به پیش می رفتند تا اینکه شما رسیدید(من اسماعیل) به در صحن مطهر امام حسین(ع). بعد گفتند که در صحن را هم باز کردید و رزمندگان اسلام با تکبیر و صلواتهای بلند صحن شش گوشه ی آقا امام حسین را در بغل گرفتند و باز اضافه کرد که دوباره در خود ضریح را باز کردید و رفتیم داخل خود ضریح و عینا خود قبر آقا را در بغل گرفتیم و زیارت می کردیم( پدر جان به این امید همیشگی امیدوارم که این راز به کسی نگویی) که ناگاه یکدفعه من داد زدم (یعنی همان برادر رهبری داد زده است) که برادر فرخی بیا اینجا نگاه کن ببین این بی انصافها چه کرده اند با قبر آقامون حسین، و گفت شما (من اسماعیل) آمدید و دیدید که گوشه ای از قبر خراب است (آقای رهبری گفت) شما آن قسمت را خاکهایش را کنار زدید تا اینکه دست چپ آقا امام حسین(ع) همراه با شمشیر خون آلودش نمایان شد و پس از آن برادر رهبری گفت شما (یعنی من اسماعیل) خاک ها را بیشتر کنار زدید تا اینکه چهره ی نورانی و خون آلود آقا امام حسین(ع) مشخص شد. ...

وقتی که چهره ی نورانی و خون آلود آقامون حسین(ع) مشخص شد آنگاه شما (من اسماعیل) دستتان را زیر کمر آقا بردید و آقا را بلند کردید و در این هنگام بود که زمین و آسمان شروع کرد به لرزیدن و تکبیر و صلوات و حسین حسین، حسین رزمندگان بلند شد و خودش در پایان تعریفش گفت خوشا بحالت که چنین سعادتی را در آینده پیدا خواهی کرد و خودش هم بسیار گریه کرد. آنروز گذشت تا دوباره روز بعدش هم آمد و گفت که دیشب هم خواب دیدم و برادر فرخی یقین دارم که موفق خواهی شد.

البته خودتان پدر جان بهتر می دانید که انسان هر حرفی و هر چیزی را نمی تواند به سرعت قبول بکند ولی به مرور زمان که گذشت کم کم من علامت هایی را مشاهده کردم که حکایت از همان خواب می کرد البته ناگفته نماند که برادر رهبری فردی است خیلی زحمتکش و فعال و خیلی مومن و مخلص و نیز برادرشان هم در عملیات والفجر 4 شهید شدند و من نیز خدمت ایشان ارادت خاصی دارم و اگر فرصت کردید بروید جهاد قسمت شورای هماهنگی روستایی و ایشان را ببینید و راجع به این موضوع از ایشان سئوال کنید و نیز سلام ما را به ایشان برسانید. و به هر حال یکی از علامتهایی را که مشاهده کردم این بود که یک روز در لشکر موقع نماز جماعت ظهر و عصر بود.

یکی از برادران اسیری که به تازگی از عراق آزاد شده بود آمد و تعریف می کرد و می گفت آهای شیعه ها قبر آقامون خالیه، آهای شیعه ها آقامون غریبه، آهای شیعه ها آقامون تنهاست لبیک بگویید به حسین(ع) و بعد گفت که ما و عده ای دیگر از برادران اسیر را بردند برای زیارت قبر آقامون حسین. گفت (نشانه اینجاست) وقتی که از دور آمدیم به قبر و ضریح آقا نگاه می کردیم دیدیم که قبر آقا خراب شده، قبر آقا خاک گرفته طلاها و نقره هاش را کنده اند و برده اند. گفت تا این منظره را دیدیم اشک از چشمانمان جاری شد و اضافه کرد تا آمدیم که برویم و زیارت کنیم یک دفعه این مزدوران پست فطرت آنقدر سوزن و تیغ و خار ریختند توی حرم آقا و گفتند اگر عاشق حسین هستید حالا بروید و بعد اضافه کرد که بچه ها فقط منتظر بودند که بگذارند بروند آنگاه که این جمله را شنیدند که اگر عاشق حسین(ع) هستید حالا بروید، گفت بچه ها حسین حسین می کردند و می زدند توی سر خودشان و ضریح آقا را در بغل گرفتند. بعد که عراقیها این صحنه را دیدند، افتادند به جان بچه ها و بچه ها را می زدند.

و خلاصه به زور، بچه ها و تمامی زوار را از صحن مبارک اباعبدالله بیرون کردند.

و نشانه های دیگری را که پدر جان حتی وقتی که با بچه ها با هم بودیم من می دیدم ولی وقتی که از کنار دستم از دوستان و برادران سئوال می کردم شما هم دیدید می گفتند که ما چیزی را ندیدیم و کم کم یکسری مسئولیتها و کارها و آموزشهایی را به عهده ام گذاشتند که بعضی هایشان را خود مسئولین می دانستند که در تخصص من نیست ولی به من واگذار می کردند و وقتی که من اعتراض می کردم، نشانه های دیگری ظاهر می شد و مسئولین هم می گفتند که خودمان هم در این مطلب مانده ایم که چرا این کارها را به تو واگذار کرده ایم ولی با کمال تعجب در پایان کار هم مشاهده می شد که آن کاری را که در سطح و تخصص من نبوده به لطف و عنایت خداوند و یاری امام زمان به نحو خیلی خوبی انجام شده و نشانه های دیگری که الان در این وقت کم و در این صفحه کوچک نمی گنجد.... ))

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی