کتاب سرباز سالهای ابری

قاسم یاحسینی، خاطرات شفاهی عبدالحسین بنادری را پس از 30 ساعت مصاحبه در 13 فصل نوشته و منتشر کرده است.
تدوین کتاب «سرباز سالهای ابری» در قالب 13 فصل با عناوین «سالهای خوش کودکی و نوجوانی»، «سالهای تجربه»، «توفان انقلاب»، «در خدمت انقلاب»، «در جزیره مجنون»، «جنگ و دگر هیچ»، «آبادان در محاصره دشمن»، «چنگ در چنگ دشمن»، «شکست حصر آبادان»، «فتح الفتوح»، «سالهای امتداد جنگ»، «لشکر انصار الحسین(ع)» و «پذیرش قطعنامه» صورت گرفته است. این اثر به صورت پرسش و پاسخ تدوین و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است.
عبدالحسین بنادری در عملیات های طریق القدس، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، بدر، خیبر و والفجر8 شرکت داشته است. در انتهای کتاب «سرباز سالهای ابری» عکسهایی از دوران حضور راوی در جبهههای جنگ آورده شدهاند.
بریدهای از این کتاب از صفحات 365 و 366 پیش روی شماست.
... در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردانهای ما
شهید شد...
گردان بی فرمانده ماند. به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده
گردان کنم. بچهها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب توی
آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست. نیرویی مومن، مخلص و باتقوا که توی
اطلاعات و عملیات بود. کنار برادر چیتساز برای ما کار شناسایی مواضع دشمن
را انجام میداد. موضوع را با او در میان گذاشتم. هرچه اصرار کردم نپذیرفت.
گفت:
- من لایق این مسئولیت نیستم! مسئولیت سنگین است. من کوچکتر از این حرفها هستم.
خیلی اصرار کردم، اما نپذیرفت. آدم فهیم و باسواد و خوشکلامی هم بود. گفتم:
- نیروها تو را پسندیده و به من معرفی کردهاند. در این شرایط تکلیف است، باید بپذیری!
کمی فکر کرد و گفت:
- امشب تا فردا صبح به من مهلت بده!
قبول کردم. اواخر شب بود که نامهای به دستم رسید. دیدم نامهی همان برادر
است... نامه با خط و انشای زیبایی نوشته شده بود. در نامه از من خواهش کرده
بود و گفته بود: «من وقتی به عنوان یک نیروی اطلاعات و عملیات از خاکریز
مقدم خودمان جدا میشوم و در مسیر کمین دشمن قرار میگیرم، در آن تنهایی و
تاریکی شب، خودم با خدای خودم تنها میشوم، وقتی آن استرس و فشار را تحمل
میکنم و عرق ترس روی پیشانی و بدنم مینشیند، خدا را به خودم نزدیکتر
احساس میکنم. این حالات برای من مقدس است. احساس میکنم گناهانم با این
کارها بخشیده میشود. خواهش میکنم این لحظات ناب را از من نگیر. از من
بگذر!»
نامه را که خواندم دیدم چه روح لطیف و دل بزرگی دارد. حوالی صبح بود که خبر
آوردند فلانی شهید شده است! ... خیلی تکان خوردم و ناراحت شدم. «سرباز
سالهای ابری» -
منبع: خبرگزاری فارس
- ۹۳/۰۱/۰۹