نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

عذر می خواهم؛ بیش از این نتوانستم کمک کنم

| سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

ستوان حسین اصلانی

تازه به تهران منتقل شده بودم. هزینه های سنگین زندگی و بیماری فرزندم از طرفی
و انتقال نیافتن گواهی حقوقم از بوشهر به تهران از سوی دیگرمرا در تنگنای سخت
اقتصادی قرار داده بود.

چند روزی از بستری شدن فرزندم در بیمارستان نیروی هوایی می گذشت و به علت
نداشتن متخصص این بیماری از من خواسته بودند تا فرزندم را به بیمارستانی خارج از نیرو
ببرم . مانده بودم که چه باید بکنم. هر چه فکر می کردم راه و چاره ای نمی یافتم . یکباره
به ذهنم رسید که خدمت تیمسار یاسینی برسم . با هماهنگی آجودان به حضور تیسمار یاسینی
که
در آن موقع ریاست ستاد نیرو را برعهده داشتند
رسیدم . پس
از سلام و احوالپرسی از من خواست تا در کنارش بنشینم. او از وضع زندگی و احوال
خانواده پرسید . من نیز ضمن بر شمردن مشکلات پدید آمده تقاضای وام کردم . ابتدا
مرا به صبر و بردباری در برابر فراز و نشیبهای زندگی دعوت کرد . سپس تلفن را
برداشت و با تیمسار رزاقی صحبت کرد . وی در پاسخ گفت : جناب اصلانی هنوز حقوق بگیر
تهران نشده است . ولی حال که شما می فرمایید و با شناختی که از گرفتاری اش دارید
از یگان حقوقی اش می خواهم که وجه درخواستی را به حساب او واریز کند . البته چند
روزی باید تحمل کند . از تیمسار تشکر کردم وراهی محل کارم شدم . بعد از ظهر همان
روز در حالی که مشغول انجام کاری بودم ، زنگ تلفن به صدا در آمد :

-        الو
! بفرمایید .

-        سلام
علیکم جناب اصلانی !

-        سلام
علیکم ... بفرمایید خواهش می کنم .

-        از
دفتر تیمسار یاسینی زنگ می زنم . تیمسار شما را خواسته اند .

-        الان
خدمت می رسم .

بی وقفه راهی دفتر شهید یاسینی شدم . ایشان تعداد 2 سکه بهار آزادی به من
دادند . فرمودند : « از 15 سکۀ اهدایی مقام معظم رهبری فقط 2 تا باقی مانده است که
آن را به منظور تهیۀ اجاق گاز منزلم نگه داشته بودم . امیدوارم که مرا ببخشید و از
اینکه بیش از این
  نتوانسته ام کمکت کنم
عذر می خواهم . انشاء الله که خداوند به تمامی بیماران و از جمله فرزند شما شفای
عاجل عنایت فرماید » من که از مساعدت و تواضع آن روزش مات و مبهوت مانده بودم در
حالی که عرق شرمساری بر پیشانی ام نشسته بود رویش را بوسیدم و پس از گرفتن سکه ها
از او خداحافظی کردم . چند ماهی از ماجرا گذشت و مشکلات زندگی ام مرتفع شده بود .
روزی به منظور بازگرداندن وجه سکه ها خدمت ایشان رسیدم . با چهره ای گشاده گفت : «
خدا را شکر گزارم که وضع روحی و زندگی ات خوب شده ؛ لطفاً وجه سکه ها را از طرف من
به خانواده ات هدیه کن. در ضمن هیچگاه
قصد باز پس گرفتن آن را نداشتم ولی می خواستم کمی به خودتان بیایید و بدانید که هزینه
زندگی در تهران بزرگ با زندگی در شهرستان خیلی متفاوت است .

منبع: کتاب انتخابی دیگر

تحقیق و تألیف : گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی