نسل طوفان

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

وبلاگی برای معرفی شهدای آبادان و خرمشهر

نسل طوفان

این وبلاگ به جهت معرفی شهدای آبادان و خرمشهر با ایده فکری خادم الشهداء حاج احمد یلالی و همراهی شاگردان ایشان راه اندازی گردید.

نویسندگان

کتاب سرباز سالهای ابری

| شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ق.ظ
 سرباز سالهای ابری

کتاب - قاسم یاحسینی، خاطرات شفاهی عبدالحسین بنادری را پس از 30 ساعت مصاحبه در 13 فصل نوشته و منتشر کرده است.

تدوین کتاب «سرباز سال‌های ابری» در قالب 13 فصل با عناوین «سال‌های خوش کودکی و نوجوانی»، «سال‌های تجربه»، «توفان انقلاب»، «در خدمت انقلاب»، «در جزیره مجنون»، «جنگ و دگر هیچ»، «آبادان در محاصره دشمن»، «چنگ در چنگ دشمن»، «شکست حصر آبادان»، «فتح الفتوح»، «سال‌های امتداد جنگ»، «لشکر انصار الحسین(ع)» و «پذیرش قطعنامه» صورت گرفته است. این اثر به صورت پرسش و پاسخ تدوین و از مصاحبه تا چاپ این کتاب حدود دو سال و نیم زمان صرف شده است.

عبدالحسین بنادری در عملیات های طریق القدس، ثامن الائمه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، بدر، خیبر و والفجر8 شرکت داشته است. در انتهای کتاب «سرباز سال‌های ابری» عکس‌‌هایی از دوران حضور راوی در جبهه‌‌های جنگ آورده شده‌اند.


بریده‌ای از این کتاب از صفحات 365 و 366 پیش روی شماست.

... در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردان­های ما شهید شد...


گردان بی فرمانده ماند. به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده گردان کنم. بچه­ها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب توی آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست. نیرویی مومن، مخلص و باتقوا که توی اطلاعات و عملیات بود. کنار برادر چیت­ساز برای ما کار شناسایی مواضع دشمن را انجام می­داد. موضوع را با او در میان گذاشتم. هرچه اصرار کردم نپذیرفت. گفت:

- من لایق این مسئولیت نیستم! مسئولیت سنگین است. من کوچک­تر از این حرف­ها هستم.

خیلی اصرار کردم، اما نپذیرفت. آدم فهیم و باسواد و خوش­کلامی هم بود. گفتم:

- نیروها تو را پسندیده و به من معرفی کرده­اند. در این شرایط تکلیف است، باید بپذیری!

کمی فکر کرد و گفت:

- امشب تا فردا صبح به من مهلت بده!

قبول کردم. اواخر شب بود که نامه­ای به دستم رسید. دیدم نامه­ی همان برادر است... نامه با خط و انشای زیبایی نوشته شده بود. در نامه از من خواهش کرده بود و گفته بود: «من وقتی به عنوان یک نیروی اطلاعات و عملیات از خاکریز مقدم خودمان جدا می­شوم و در مسیر کمین دشمن قرار می­گیرم، در آن تنهایی و تاریکی شب، خودم با خدای خودم تنها می­شوم، وقتی آن استرس و فشار را تحمل می­کنم و عرق ترس روی پیشانی و بدنم می­نشیند، خدا را به خودم نزدیک­تر احساس می­کنم. این حالات برای من مقدس است. احساس می­کنم گناهانم با این کارها بخشیده می­شود. خواهش می­کنم این لحظات ناب را از من نگیر. از من بگذر!»

نامه را که خواندم دیدم چه روح لطیف و دل بزرگی دارد. حوالی صبح بود که خبر آوردند فلانی شهید شده است! ... خیلی تکان خوردم و ناراحت شدم. «سرباز سال­های ابری» -

منبع: خبرگزاری فارس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی